پوز

/puz/

معنی انگلیسی:
mouth, nose, snout

لغت نامه دهخدا

پوز. ( اِ ) پیرامون دهان. پوزه. بتفوز. فطیسة. فنطیسة. فرطوسة. فرطیسة. ودر لغت نامه اسدی نخجوانی آمده است : پوز و بتفوز، این هر دو نام بمردم و بهایم توان گفت. زفر. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). و صاحب غیاث اللغات گوید: بینی چهارپایان و چهره بهایم. پوژ. کلفت. ( اسدی در معنی کلمه بتفوز ). لفج. نول. لُنج. فرنج. پیرامن دهان. فوز. گرد دهان. پیش دهن ستور. نس. پیرامون و گرداگرد دهان جانوران و مردم. گردا گرد لب. ( شرفنامه ) :
امروز باز پوزت ایدون بتافته ست
گوئی همی به دندان خواهی گرفت گوش.
منجیک.
وز پی صیدآهوی خوش پوز
چشمها پر ز سرمه کرده چو یوز.
سنائی.
از قضا گاو زال از پی خورد
پوز روزی بدیگش اندر کرد.
سنائی.
سعی او بازوی دلیران است
سهم او پوزبند شیران است.
سنائی.
دور دارد شب خود از روزش
که بترسد که بشکند پوزش.
سنائی.
کی شود خورشید از پف منطمس
کی شود دریا بپوز سگ نجس.
مولوی.
آنکه بر شمع خدا آرد پفو
شمع کی میرد بسوزد پوز او.
مولوی.
در سر آیم هر دم و زانو زنم
پوز و زانو زان خطا پرخون کنم.
مولوی.
|| توسعاً دهان :
روی پنهان می کند زایشان بروز
تا سوی باغش بنگشایندپوز.
مولوی.
فلسفی و آنچه پوزش می کند
قوس نورت تیردوزش می کند.
مولوی.
گنگ تصدیقش بکرد و پوز او
شد گواه مستی دلسوز او.
مولوی.
در مکن در کرد شلغم پوز خویش
که نگردد با تو او هم طبع و کیش.
مولوی.
میرفت و هزار دیده با او
همچون شکرش لبی و پوزی.
سعدی.
شیرین و خوش است تلخ از آن لب
دشنام دعا بود از آن پوز.
عندلیب.
|| مابین لب و بینی را نیز گویند. || بمعنی ساق درخت هم آمده است. ( برهان ). تنه ؛ پوز درخت ، تنه آن ، قلب و اوسط درخت. ( آنندراج ). || منقار مرغان را نیز گفته اند. ( برهان ). و با زای فارسی هم درست است یعنی پوژ. ( برهان ).
- پک و پوز ؛ بد پک و پوز؛ بدقیافه.
- دک و پوز ؛ دک و پوز کسی را خرد کردن ؛ او را سخت مغلوب کردن.

پوز. [ پُز ] ( فرانسوی ، اِ ) پُز. مأخوذ از کلمه فرانسوی مصطلح در موسیقی. مکثی که برابر یک ضرب باشد. || علامتی که این مکث را برساند.

فرهنگ فارسی

گرداگرددهان جانوران چهارپا، بتفوز، بتپوز
( اسم ) تن. درخت ساق. درخت .
کلمه فرانسوی مصطلح در موسیقی

فرهنگ معین

(اِ. ) = پوزه : تنه درخت ، ساقة درخت .
(اِ. ) ۱ - پیرامون دهان جانوران چهارپا. ۲ - دهان .

فرهنگ عمید

گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتفوز، بتپوز.

گویش مازنی

/pooz/ مخفف پوزه - پیرامون لب و دهان

واژه نامه بختیاریکا

دم پوز
دم تاریکی

پیشنهاد کاربران

نُس
گرداگرد دهان
پوز، پوزه، پوژ، پوژه، بوژ، بوژه، بوز، بوزه، بوسه، پیز، پیک، بیز، بیزه، بوق، بیشه، تیز، تیر. . . همگی از ریشه پارسی پوز و هم معنی هستند و در لحجه های مختلف پارسی ترکی لری کردی. . . و حتی عربی و انگلیسی به این اشکال متفاوت بیان میشوند
...
[مشاهده متن کامل]

به معنی نوک تیز و هر آنچه برجستگی دوکی یا قیفی شکل و نوک تیز و نیزه مانند داشته باشد.
در مقایسه با آن واژه کوز، کوژ، قوز، قوس . . . قابل توجه است به معنی هر آنچه برجستگی گرد و کروی شکل داشته باشد
پوزه: بخش دهانه بیرون زده چارپایان و پرندگان، منقار
پوزئیدون:یکی از اساطیر المپ نشین یونان که نیزه ای سه سر در دست دارد
پوژه:همان پوزه است و به ساقه های درخت و ساق پا که در قسمت انتهایی باریک میشودهم اطلاق میشود
پوژَن:پاژن یا پازن نام نوعی بز کوهی که شاخی نوک تیز دارد و نیز نامی پسرانه است
بوژ:تند شدن ناگهانی تب . گرداب که شکلی نوک تیز تو خالی ایجاد میکند
بوژه شهری در وارمی لهستان
بوز: زنبور که بدلیل نیش نوک تیز انتهای بدنش این نام را به خود گرفته است. در واقع بوز زن بوده به معنی نیش زن که به مرور زمان به زنبوز یا زنبور تغییر یافته است. همچنین به اسب تند و تیز و آدم تیز هوش هم بوز میگویند
بوزه:شراب برنج یا ارزن یا آبجو را گویند که در ایران و هند و ماوراءالنهر بسیار رایج بوده است. چون در ظروف سفالین ویژه ای به نام بوزه درست میشده که کف آن به جای مسطح، نوک تیز و قیفی شکل بوده بگونه ای که روی زمین نمی ایستاده و میبایست آن را در زمین چال میکردند تا هم عمل تخمیر بهتر انجام شود و هم درد آن در انتهای ظرف بهتر جمع شود، آبجوی حاصله نیز همان نام را به خود گرفته است. حال آنکه کوزه که از ریشه کوز گرفته شده ( بالاتر اشاره کردم ) دارای کفی مسطح و گرد است
خربوزه و کُمبوزه ( خربوزه کال و نرسیده ) نیز به واسطه ظاهر دوکی شکلشان این نام را گرفته اند. به معنی خر ( خیار ) بوزه ای شکل و کوم ( دل یا شکم ) بوزه ای شکل یا همان قلب هستند
کُمبوزه، کُمبوجیه، کامبوزیا، کُمبیزه به معنی دل یا قلب هستند که نام پسر اول کورش کبیر نیز بوده است نام بسیار زیبایی است
کماج نوعی کلوچه که مثل گنبد نوک نیزی پف میکند و وسط آن مثل قلب، پوک و توخالی میشود و نیز به
تخته چوب دایره ای شکلی که وسط آن مثل قلب سوراخ است و بالای ستون خیمه گذاشته و چادر خیمه را بر آن پهن میکنند
کمازان و کمیجان که نام روستاهایی در اطراف اراک و همدان هستند از همین ریشه است به معنی کومه هایی با سقف قیفی شکل از نی و شاخ و برگ گیاهان
بوسه:حالتی که لبها را برای تماس با مطلوب، نوک تیز و دوکی شکل به جلو آورند
سمبوسه:نوعی لقمه سرخ شده که نان آن را به شکل سه گوش نوک تیز بپیچند
پیز:ماهیچه دوکی شکل پشت ساق پا را گویند
پیک:نوک تیز تیر یا نیزه که به آن پیکان نیز گویند. پیک به حیوان پرنده یا کسی که خبری را به تندی و تیزی میرساند. این واژه اصیل پارسی به صورت pike . pike . به زبان انگلیسی و pique به زبان فروانسوی وارد شده که همان معنی نوک قله و راس و چیز نوک تیز میدهند
بیز:سیخ فلزی نوک تیز، درفش، جوالدوز، سوزن بزرگ چرم دوزی
بیزه:الک یا غربیل که دانه های درشت را در بالا نگه میدارد فعل بیختن از آن گرفته شده است
و نیز به فلفل های نیزه ای شکل میگویند و لذا پایتخت فلفل ایران روستای بیزه در سبزوار خراسان است
بیزه نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
ضرب المثلی که در شهر های دیگر فلفل جایگزین بیزه شده است
ویژه:دانه های درشت حاصل از بیختن هر جیز، افراد برجسته و متمایز در هر مجمع، هر جیز متمایز و خاص، جدا سوا شده، دستجین شده
بوق:به هر چیز قیفی شکل گویند. کوه بوقاز به معنی کوه قیفی شکل است
بیشه:نیزار یا جنگلی با بوته های خاردار و سوزنی
ویشکا:ویشَک یا بیشه ای زیبا در نزدیکی رشت
بوزان:نام بیشه ای در خُراسگان اصفهان
بوژان:نام بیشه ای زیبا در نیشابور و نیز در ترکمنستان در مجاورت مرز ایران
بیزان:نام بیشه ای در استانبول امروزی که امپراتوری بیزانس نام از آن دارد و چون اولین پادشاه آن ، پایتخت خود را در بیزان قرار داد سلسله پادشاهی اش این نام را به خود گرفت
بیژن: یا بیژان به معنی نیزه انداز ماهر، به معنی ویژه و برجسته نیز معنی میشود، نام پهلوانی ایرانی که در شاهنامه آورده شده است

همه ما امروزه واژه دک و پوز راشنیدیم که یاداور ادعا و توقع می باشد اما دک و پوز چیست براستی؟
دک در کودک/دکه/دکان نیز امده که کو همان که و کوچک است و دک همان جلو امده می باشد و کودک = انکه و انچه که کم جلو امادگی پیدا کرده = رشد کم و دکان = کان یا سرایی که جلو امده باشد = غرفه ازینرو داکی لاتین میشود اردک و خود اردک نیز باز دک دارد و همه اینا نشان می دهد دک = جلو امدگی که در دک و پوز نگر ادعا و توقع است و پوز همان انتظار را گویند که در لاتین به منظر یا حالت پوزیشن میگویند و از اینرو به پوزکشی = انتظار کشی یا همان ناز کشی میگویند و پیداست که پوزش = انتظار کسی را کشیدن از نظر و حالت آمده به چمار اینکه نظر دیگران را بدست آوردن.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه فک کاملا فرانسوی است در پارسی پوز می شود درعربی می شود فک واژه ی فک از فرانسوی وارد عربی شده است در ترکی می شود �ene این واژه یعنی پوز صد درصد پارسی است.
پوز ب زبان سیستانی 💙💜💜💜معادل پارسی دهان و بینی
پوز
بینی در گویش بندری خوزستانی
در گویش یزدی ، لب و دهان حیوان
نص
در گویش کرمان
مف، مواد چسبنده داخل بینی

بپرس