پوشیده

/puSide/

مترادف پوشیده: محجب، محجوب، مستور، ملبس، راز، غیب، مستتر، مضمر، ناآشکار، کتم، مبهم، مجهول، مشکل، مکتوم، پنهان، مختفی، مخفی، مکنون، ناپدید، نهان، نهفته، مسقف

متضاد پوشیده: آشکار

معنی انگلیسی:
clad, covered, concealed, occult, covert, dubious, in, veiled

لغت نامه دهخدا

پوشیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) بتن کرده. ملبس شده. مغطی. ملبس. بالباس. مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. ( حدود العالم ).
زمین گاه پوشیده زو گه برهنه
شجر زو گهی مفلس وگه توانگر.
ناصرخسرو.
پوشیده کسی بینی فردای قیامت
کامروز برهنه است و برو عاریتی نیست.
سعدی.
شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده
درخت گاه برهنه است و گاه پوشیده.
( گلستان ).
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنارداران پوشیده دلق.
سعدی.
محن ؛ پوشیده و کهنه ساختن جامه را. ( منتهی الارب ). || مستور. مکسوف. محجوب. مطرفسة. مطنفسة. گرفته. مستغمده : السماء مطنفسة مطرفسة؛ ای مستغمدة فی السحاب ؛ پوشیده از ابر. ( منتهی الارب ). || مستوره ؛ روی پوشیده :
مرا شاد دل شد ز پیوند اوی
بویژه ز پوشیده فرزند اوی.
فردوسی.
به پیران قفچاق پوشیده گفت
که زن روی پوشیده به در نهفت.
نظامی.
متدهّم ؛ پوشیده و فرا گرفته شده. ( منتهی الارب ). || چیزی بر چیزی فروافکنده. پنهان. در چیزی نهفته. مدفون :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه.
کسائی.
ز زر کاخ و گنجش تهی کرد پاک
برآورد پوشیده ها از مغاک.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
دفن ؛ پوشیده و پنهان کردن در خاک. دسع؛ پوشیده شدن رگ در گوشت. ادفان ؛ پوشیده و پنهان کردن کسی را.اجتنان ؛ پوشیده شدن. استجنان ؛ پوشیده گردیدن. تلجف ؛ پوشیده و ناپدید شدن چاه. ( منتهی الارب ). || مخفی. مختفی. مخبوّ. نهفته. نهان. پنهان. خفیه. عارج. مقابل آشکارا. ناپیدا. نامحسوس. ناپایدار. نامعلوم. نامشهود. لایری. غیر مرئی. بنهفته. خفی. خفا. خافی. خافیة. همس. غیب. سرّ. خفوة. ( منتهی الارب ) :
سری را کجا مغز جوشیده نیست
برو بر چنان کار پوشیده نیست.
فردوسی.
برآورد پوشیده راز از نهفت
همه پیش سالار ترکان بگفت.
فردوسی.
که خراد برزین بر شهریار
سخنهای پوشیده کرد آشکار.
فردوسی.
نه نیکوست نزد یکی سرفراز
که پوشیده دارید زینگونه راز.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ( صفت )جامه ببر کردهملبس شده . ۲- مستورمحجوب.۳-پنهاننهفته.۴-مخفیانه بطور خفا.۵-( صفت )پوشانیدننهان کرده . ۶- مشکل مبهم .۷- ( اسم ) خلعت . ۸- دام صیاد.۹- دخترزنپردگی مستوره . ۱٠- ( صفت )مسقف آسمانه دار .۱۱- آهسته یواش.یا پوشیده بودن.۱-جامه در برداشتن. ۲-مستور بود مقابل برهنه بودن . ۲- آشکارا نبودن مخفی بودن .

فرهنگ معین

(دِ ) (ص . ) ۱ - جامه به بر کرده . ۲ - مستور، محجوب . ۳ - پنهان ، نهفته .

فرهنگ عمید

۱. نهفته، پنهان: درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲: ۳۱۲ ).
۲. درپرده.
۳. دربرشده.
* پوشیده داشتن: (مصدر متعدی ) پنهان داشتن، پنهان کردن، نهفتن.

جدول کلمات

نهان

مترادف ها

secret (صفت)
محرمانه، پنهان، رمزی، نهانی، مخفی، اسرار امیز، سرپوشیده، نهان، پوشیده، مجهول

latent (صفت)
پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون

private (صفت)
محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص، خصوصی، خلوت، شخصی

occult (صفت)
رمزی، سری، نهانی، اسرار امیز، پوشیده، مرموز، غیبی

overcast (صفت)
تیره، ابری، پوشیده از ابر، پوشیده

covert (صفت)
نهان، پوشیده، پوشپر

recondite (صفت)
پیچیده، نهان، پوشیده، مرموز

impenetrable (صفت)
پوشیده، غیر قابل رسوخ، سوراخ نشدنی، داخل نشدنی، نفوذ نکردنی، درک نکردنی

worn (فعل)
پوشیده

فارسی به عربی

غامض , مغیم , منیع

پیشنهاد کاربران

ستیر
مستور . . . . . مبهم . . . . .
پوشیده: کنایه ی ایماست از پردگی و از زن . کنایه از زن پردگی
( ( ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک
شده رام با او ز بیم هلاک ‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. )

محجب، محجوب، مستور، ملبس، راز، غیب، مستتر، مضمر، ناآشکار، کتم، مبهم، مجهول، مشکل، مکتوم، پنهان، مختفی، مخفی، مکنون، ناپدید، نهان، نهفته، مسقف، مستر
مستور
آکنده

بپرس