پیاده شدن


معنی انگلیسی:
detrain, dismount, debark, land, alight, debarkation, disembark, disembarkation

لغت نامه دهخدا

پیاده شدن. [ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرود آمدن از ستور. پیاده گردیدن از مرکب یا کشتی یا درشکه و اتومبیل یا هر وسیله نقلیه دیگر، بزیر آمدن از آن. پائین آمدن و فروآمدن از آن :
ز پیش سپه تیز رفتی بجنگ
پیاده شدی پیش جنگی پشنگ.
فردوسی.
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند.
فردوسی.
بگفت این و آمد بتوران سپاه
پیاده شد و رفت نزدیک شاه.
فردوسی.
پیاده شد وبرد پیشش نماز
بدیدار او بد نیا را نیاز.
فردوسی.
پیاده شد و پیش اسبش دوید
چو افراسیابش پیاده بدید.
فردوسی.
چو دیدش سپهدار هاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران.
فردوسی.
فرود آمد از دژ دوان اردشیر
پیاده بشد پیش او شهرگیر.
فردوسی.
چو پیران بنزد سیاوش رسید
پیاده شد از دور کو رابدید.
فردوسی.
پسر نیز چون روی مادر بدید
پیاده شد و آفرین گسترید.
فردوسی.
همه سرکشان خود پیاده شدند
به پیش گو اسفندیار آمدند.
فردوسی.
پیاده شد ازاسپ رستم چو باد
بجای کله خاک بر سر نهاد.
فردوسی.
چون بوالمظفر را بدید پیاده شد و زمین بوسه داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ). امیر دررسید، پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند و براندند. ( تاریخ بیهقی ). استرجال ؛ پیاده شدن خواستن. || پیاده رفتن. ترجل. ( تاج المصادر بیهقی ) :
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار.
فردوسی.
|| معزول شدن.برکنار شدن از کاری و شغلی. || از غرور پائین آمدن و ذلیل شدن. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- فرود آمدن از مرکب و و سایل نقلیه ( درشکه اتومبیل کشتی و جز آن ) پایین آمدن : پیاده شد از اسب و بگشاد لب چنین گفت کاین منذر است از عرب . ( شا.بخ ۲ ) ۲۳۳۳ : ۸- پیاده رفتن ترجل : پیاده همی شد ز بهر شکار خشنشار دید اندران رود بار. ( فردوسی ) ۳- معزول شدن بر کنار شدن از شغلی ۴-از غرور پایین آمدنذلیل شدن.یا پیاده شو با هم راه برویم.از سخنان خود صرف نظر کن تا ما هم بتوانیم با شما هماهنگی کنیم ( بطعن گویند ) .

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ )(مص ل . )۱ - عزل کردن . ۲ - (عا. ) هزینة سنگین را متحمل شدن ، پیشامد هزینه بَر.

فرهنگستان زبان و ادب

{disembarkation} [حمل ونقل دریایی] فرایندی که در طی آن خدمه یا مسافران را از کشتی پیاده می کنن متـ . پیادش1

واژه نامه بختیاریکا

دِرَوُدِن؛ دِروَیدِن

مترادف ها

alight (فعل)
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن

land (فعل)
رسیدن، فرود امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن، به خشکی امدن

descend (فعل)
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن

disembark (فعل)
پیاده شدن، پیاده کردن، از کشتی در اوردن، تخلیه کردن

فارسی به عربی

ارض , انزل

پیشنهاد کاربران

🔴 CAR
Get in the car ( سوار شدن ) / Get out of the car ( پیاده شدن )
🔴 TAXI
Get in the taxi ( سوار شدن ) / Get out of the taxi ( پیاده شدن )
🔴 BUS
Get on the bus ( سوار شدن ) / Get off the bus ( پیاده شدن )
...
[مشاهده متن کامل]

🔴 SHIP
Get on the ship ( سوار شدن ) / Get off the train ( پیاده شدن )
🔴 TRAIN
Get on the train ( سوار شدن ) / Get off the train ( پیاده شدن )
🔴 BICYCLE / Bike
Get on the bike ( سوار شدن ) / Get off the bike ( پیاده شدن )
🔴 MOTORCYCLE
Get on the motorcycle ( سوار شدن ) / Get off the motorcycle ( پیاده شدن )
🔴 HELICOPTER
Get in the Helicopter ( سوار شدن ) / Get out of the helicopter ( پیاده شدن )
🔴 SUBMARINE
برای زیر دریایی استثناعاً هر چهار تاش قابل استفاده است. هم on هم in
🔴 BOAT
قایق هم بستگی داره به اندازه ش. اگه عرشه داره on و اگه نداره in
You "get out of" a helicopter, like you "get out of" a car. You "get off" a form of public transport, like plane, train, bus and also bike. You "get out of" something which encloses or surrounds you.
نکته ش اینه اگه وسیله نقلیه طوریه که توش بتونین راه برین از get on و get off استفاده میکنید. ولی اگر توش قادر به راه رفتن نباشید از get in و get out استفاده می کنید. اگر هم اطراف شما خصوصا کنار و بالای سرتان پوشیده شده باشه و شما محاصره شده باشید با بدنه آن وسیله، احتمال زیاد get in و get out استفاده بشه

( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. ( قصص الانبیاء ص 238 ) . پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. ( قصص الانبیاء ص 233 ) . داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. ( قصص الانبیاء ص 148 ) . || سرنگون شدن. به پستی رسیدن :
...
[مشاهده متن کامل]

بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.

( ( آرزوپیاده شد. یک دستش کیف مستطیل سیاهی بود که دوسگکش به زوربسته شده بود، دست دیگر سررسیدِ جلدچرمی و تلفن همراه . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 7 . ) )
Get off

بپرس