پیاده نهادن

لغت نامه دهخدا

پیاده نهادن. [ دَ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) زبون داشتن و عاجز انگاشتن. ( برهان ). حقیر و زبون پنداشتن. ( آنندراج ). زبون داشتن و اعتنا نکردن. ( انجمن آرا ). || طرح دادن :
پیاده نهاده رخش ماه را
فرس طرح کرده بسی شاه را.
نظامی.
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- زبون داشتن عاجز پنداشتن حقیر انگاشتن . ۲- طرح دادن : پیاده نهاده رخش ماهرا فرس طرح کرده بسی شاهرا. ( نظامی )

پیشنهاد کاربران

بپرس