پیشه ور

/piSevar/

مترادف پیشه ور: بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر

معنی انگلیسی:
tradesman, craftsman, artisan, merchant

لغت نامه دهخدا

پیشه ور. [ ش َ وَ ] ( اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسه رشت به لاهیجان. جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).

پیشه ور. [ ش َ / ش ِ وَ ] ( ص مرکب ) محترف. ( دهار ). صانع. قراری. ( منتهی الارب ). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. ( آنندراج ). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت ( قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. ( حدود العالم ).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی.
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی.
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی.
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی.
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست ، اگر پیشه ور.
فردوسی.
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان.
فردوسی.
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد [جمشید]
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
ز شاهانی ، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری ، ار لشکری.
اسدی.
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
نظامی.
که هر پیشه ور پیشه خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نظامی.
بپایان رسد کیسه سیم و زر
نگردد تهی کیسه پیشه ور.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر : و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت ( قارن ) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران ( جمع پیشه ور ) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است .
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت
پیشه کار، پیشه گر، کسی که کاروهنروپیشه دارد

فرهنگ معین

( ~. وَ ) (ص مر. ) دارای پیشه ، کسی که دارای کار و هنری است .

فرهنگ عمید

کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه: به پایان رسد کیسهٴ سیم و زر / نگردد تهی کیسهٴ پیشه ور (سعدی۱: ۱۶۵ ).

مترادف ها

craftsman (اسم)
هنرپیشه، هنرمند، پیشه ور، صنعت گر، نویسنده، پیشه کار

artificer (اسم)
هنرمند، صنعت کار، پیشه ور

tradesman (اسم)
پیشه ور، افزارمند، سوداگر، دکان دار، کاسب

فارسی به عربی

تاجر

پیشنهاد کاربران

ارباب حرفت ؛ پیشه وران : کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ) .
اهل حرفت ؛ پیشه ور. اهل صنعت. ( ناظم الاطباء ) .
اهل حرفه. [ اَ ل ِ ح ِ ف َ / ف ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشه ور. صاحب حرفه. و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 49 شود.
the man of industry
کاسب . . . .
صنعتگر ، مغازه دار
صاحب حرفه/حرفت ، اهل حرفه/حرفت
پیشه ور : تحریف پیشه وار یعنی مشاغلی شبیه به دست فروشی
فارسی به عربی :المحترف
کاسب

بپرس