پیچ خوردگی

/piCxordegi/

لغت نامه دهخدا

پیچ خوردگی. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیچ خورده. رجوع به پیچ خورده شود.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت پیچ خورده .

فرهنگ عمید

حالت و چگونگی پیچ خورده.

فرهنگستان زبان و ادب

{volvulus} [پزشکی] گره خوردن یا پیچ خوردن بخشی از مجرای گوارش که معمولاً به انسداد نسبی یا کامل آن منجر می شود

دانشنامه آزاد فارسی

پیچ خوردِگی (sprain)
آسیب دیدگی زردپیها، براثر کشیدگی بیش از حد. بیشترین پیچ خوردگی در مفصل مچ پا واقع می شود. اولین علایم آن درد مفصل و ازدست رفتن قدرت آن است. تورم در مرحلۀ بعد شروع می شود. در صورت شک به شکستگی مفصل، باید اقدامات مناسب صورت گیرد. در پیچ خوردگی های معمولی، استفاده از آب سرد، بلافاصله پس از پیچ خوردگی، از شدت تورم می کاهد. پس از ایجاد تورمِ مفصلی، باید محل را گرم نگه داشت تا درد کاهش یابد. ناحیۀ پیچ خورده را باید به خوبی باندپیچی کرد و به آن استراحت داد. بهبودی کامل چه بسا چندین ماه به طول انجامد.

مترادف ها

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

screw (اسم)
پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن

twist (اسم)
پیچ، پیچیدگی، تاب، پیچ خوردگی، نخ یا ریسمان تابیده

rick (اسم)
توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی

torsion (اسم)
انقباض، پیچش، پیچ خوردگی

kink (اسم)
پیچ، گیر، غرابت، تاب، پیچ خوردگی، ویژهگی، حمله ناگهانی

فارسی به عربی

التواء , برغی , دور , عقدة , لیة

پیشنهاد کاربران

بپرس