پیکان

/peykAn/

مترادف پیکان: تیر، خدنگ، سهم

معنی انگلیسی:
arrow or spear, arrow - head, point of a spear, fluke, arrow, arrowhead, bolt, shaft

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

پیکان. ( اِخ ) قصبه ای از دهستان خرقویه بخش حومه شهرستان شهرضا. واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری شهرضا. متصل به راه ماشین رو بیک آباد به شهرضا. جلگه و معتدل. دارای 3601 تن سکنه. آب آنجا از قنات و چاه. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا ماشین رو است. یک دبستان و یک مسجد قدیم و در حدود 20 باب دکان دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).

پیکان. [ پ َ / پ ِ ] ( اِ ) ج ِ پیک. رجوع به پیک شود :
راست چون پیکان نامه بسر اندر بزند
نامه گه باز کند گه بهم اندر شکند.
منوچهری.
پوپویک نیک بریدیست که در ابر دَنَدْ
راست چون پیکان نامه بسر اندر بزند.
منوچهری.
پیکان را ایستادانیده بودند که از بغداد آمده اند. ( تاریخ بیهقی ص 183 ).
این چو پیکان بشارت بر شتابان در هوا
وین چو پیلان جواهر کش خرامان در قطار.
انوری [ در صفت سحاب ].

پیکان. [ پ َ/ پ ِ ] ( اِ ) نصل. معبله.حداة. یاروج. آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه. فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است :
بپوشیده شد چشمه آفتاب
ز پیکانهای درفشان چو آب.
دقیقی.
بچابکی بر بایدکجا نیازارد
ز روی مرد مبارز بنوک پیکان خال.
منجیک.
تهمتن بخندید و گفت ای شگفت
بپیکان بدوزم مر او را دو کفت.
فردوسی.
برفتند گریان ز پیشش دو پیر
پر از درد دل پر ز پیکان تیر.
فردوسی.
زن و زاده ار بند ترکان شوند
ابی جنگ دل پر ز پیکان شوند.
فردوسی.
یکی بنده چون زخم پیکان بدید
بیامد ز دیباش بیرون کشید.
فردوسی.
که یزدان ورا جای نیکان دهاد
سیه زاغ را زخم پیکان دهاد.
فردوسی.
ز رخشنده پیکان و پرّ عقاب
همی دامن اندرکشید آفتاب.
فردوسی.
که من دست را خیره در جان زنم
برین خسته دل نوک پیکان زنم.
فردوسی.
ز پیکان الماس وپرّ عقاب
بتابید رخشان رخ آفتاب.
فردوسی.
همان نیز اگر آمدم اژدها
ز پیکان تیرم نیابد رها.
فردوسی.
خدنگی که پیکان او ده ستیر
ز ترکش برآورد گرد دلیر.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فلزنوک تیزوسرنیزه، پیکانه هم میگویند
( اسم )۱- آهن سر تیر و نیزهفلزی نوک دار که بسر تیر و نیزه نصب کنند نصل : چه افسر نهی بر سرت بر چه ترگ برو بگذرد برو پیکان مرگ . ( شا. بخ ۲۳۵۶ : ۸ ) و کمان وی ( کیومرث ) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان یک پارچه چون درون. حلاجان و تیروی کلکین با سه پر و پیکان استخوان .
نام موضعی از رستاق قاسان آنچنانکه در تاریخ قم آمده است

فرهنگ معین

(پِ ) (اِ. ) آهن نوک تیز سر تیر و نیزه .

فرهنگ عمید

قطعۀ فلزی نوک تیزی که بر سرِ تیر یا نیزه نصب کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{arrow} [ریاضی] تعمیم مفهوم نگاشت در نظریۀ رسته ها متـ . ریختار morphism
{point, pile, arrow point} [ورزش] کلاهک فلزی نوک تیزی که بر سر تیر قرار می گیرد متـ . سرتیر arrowhead, head1

دانشنامه عمومی

پیکان (جرقویه). پیکان روستایی در دهستان جرقویه وسطی بخش مرکزی شهرستان جرقویه استان اصفهان ایران است. این روستا در ۵ کیلومتری مرکز شهرستان جرقویه ( نیک آباد ) و ۷۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر اصفهان واقع شده است.
این روستا در ۷۵ کیلومتری اصفهان و ۵ کیلومتری جنوب غربی نیک آباد مرکز شهرستان جرقویه و روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان جرقویه در جنوب شرقی شهر اصفهان بین مدارهای ۵۲درجه و ۱۰ دقیقه و ۴۰ ثانیه طول جغرافیایی و ۳۲ درجه و ۱۵ دقیقه و ۵۰ ثانیه عرض جغرافیایی و در دامنه های شمال رشته کوه محمد نوجوان قرار دارد.
با توجه به قرار داشتن پیکان در منطقه ای بیابانی و کویری، دارای آب و هوای خشک نیمه بیابانی است؛ یعنی تابستان های آن گرم و خشک و زمستان های آن سرد و خشک است.
بلندترین ارتفاعات پیکان در رشته کوه های محمد نوجوان با ارتفاع ۲۰۷۳ متر در سمت غرب و جنوب پیکان قرار گرفته است. این رشته کوه ها، ادامه رشته کوه های ناپیوسته زاگرس می باشد و مربوط به دوران سوم زمین شناسی است. در این رشته کوه گیاهانی مانند کتیرا و اَبشَم و درخت هایی چون بادام کوهی و انجیر می روید. این رشته کوه در گذشته زیستگاه حیواناتی چون بز، آهو، قوچ، میش، پلنگ، یوزپلنگ، شغال، روباه و خرگوش بوده است. چندین چشمه در این رشته کوه وجود دارد:محمد نوجوان، ناوِی، انجیر، شبگیر، چشمه لا کله، چشمه کرکوک و چشمه مؤمنی. [ ۱] گفتنی است رودخانه فصلی روستای پیکان در سال های پرآبی از رشته کوه های محمد نوجوان سرچشمه گرفته و به مرداب گاوخونی می ریزد. [ ۲]
وجود درختان بادام کوهی و انجیر کوهی و همچنین حیواناتی از قبیل گوزن و آهو در این مناطق حکایت از سرسبزی این منطقه داشته است. این روستا در کنار دریای مرکزی ایران که حدود یازده هزار سال قبل خشک شده است قرار داشت. [ ۳] پیکان های کوچکو بزرگ مفرغی یافته شده در غارهای این منطقه حاکی از دوران غارنشینی بشر است که به دوران مفرغ برمی گردد. [ ۴] قدمت این روستا به پیش از اسلام و روزگار کیانیان بازمی گردد که این روستا بر سر راه بازرگانی شمال به جنوب ایران قرار داشته است. [ ۵]
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۲٬۷۶۰ نفر ( ۹۳۷خانوار ) بوده است. [ ۶] جمعیت حال حاضر با توجه به اعلام مرکز خانه بهداشت روستا در دیماه ( ۱۴۰۱ ) ۳۳۰۰نفرو۱۰۹۹خانوار می باشد.
عکس پیکان (جرقویه)عکس پیکان (جرقویه)

پیکان (صورت فلکی). پیکان یا سَهم که در لاتین ( Sagitta ) و در انگلیسی ( Arrow ) نامیده می شود جز صورت های فلکی کوچک می باشد. پیکان پس از چلیپا و اسب کوچک سومین صورت فلکی کوچک در آسمان شمالی و نزدیک به مثلث بزرگ تابستانی است و به شکل تیرِ ازکمان رهاشده تصور می شود.
پیکر آسمانی پیکان از چهار ستارهٔ کم رنگ تشکیل شده که به شکل پیکان درآمده است و میان ماکیان و عقاب قرار دارد. [ ۱]
بطلیموس پیکان را در میان ۴۸ صورت فلکی خود قرار داد.
پیکان توسط صورت های فلکی زیر احاطه شده است:
روباهک
• قهرمان اسطوره ای هرکول
• عقاب ( Aquila )
• دلفین
گرچه پیکان جز صورت های فلکی بزرگ نیست و ستاره درخشانی ندارد، در میان فرهنگ های پارسی، یهودی، یونانی و رومی بسیار پرورش یافت به طوری که امروزه چندین روایت مختلف دارد که به دقت مفهوم پیکان را توضیح داده است.
عکس پیکان (صورت فلکی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

فلش, تیر, سرنیزه , فلش

مترادف ها

fluke (اسم)
اتفاق، خار، پیکان، زمین گیر، قلاب لنگر، انتهای دم نهنگ، یکنوع ماهی پهن، اصابت اتفاق

arrow (اسم)
تیر، سهم، پیکان، یکانداز، خدنگ

spear (اسم)
خشت، پیکان، نیزه، سنان، نیزه ای، سخمه، نیزه دار

dart (اسم)
تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین

arrowhead (اسم)
پیکان، نوک پیکان، سرتیز

barb (اسم)
خار، نوک، پیکان، ریش، دندانهای ریز

point of a spear (اسم)
پیکان

فارسی به عربی

سهم , شوکة , نبلة

پیشنهاد کاربران

پیکان فقط پیکان گرد
غنچه تیر. [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پیکان است :
من کیستم آن ذره خورشید نظیرم
برطرف کله فتنه کند غنچه تیرم.
حکیم زلالی ( از آنندراج ) .
پیکان = آنچه در یکسوی چیزی که سفت و کان شده است می آید = سر تیر = فلش
مرحله = پیکار
مراحل = پیکان
رحلت= پیرفت
راحل=پیرو
در زبان کوردی
پِ کان= به هدف خورده
گولان پِکیان=گولان تیر خورده
گوژده که ش پِکنانو= گوشتهارو به سیخ کرده ( آماده ی کباب کردن شده )
و در واژه ای دگر :
[ دِراز تیر ]✒️
[ سویه نما ]
شاد باشید و مانا
تیر، خدنگ، سهم، فلش
سفته ( به فتح ت )

بپرس