چروک کردن


معنی انگلیسی:
wrinkle

واژه نامه بختیاریکا

رگنیدِن

مترادف ها

shrink (فعل)
خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن

ruff (فعل)
تاه کردن، چروک کردن

ruffle (فعل)
بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن

pucker (فعل)
چروک شدن، درهم کشیدن، چروک کردن

فارسی به عربی

طوق

پیشنهاد کاربران

بپرس