چمان


مترادف چمان: خرامان، خرامنده، نازخرام، راهوار، پیمانه شراب، چمانه

فرهنگ اسم ها

اسم: چمان (دختر) (فارسی) (تلفظ: čamān) (فارسی: چَمان) (انگلیسی: chaman)
معنی: ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، خرامان، خرامنده، پیاله شراب، پیمانه باده، آن که می خرامد و با ناز حرکت می کند، رونده، راهوار، ( در قدیم ) در حال خرامیدن، آن که یا آنچه با ناز حرکت می کند
برچسب ها: اسم، اسم با چ، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

چمان. [ چ َ ] ( نف ) خرامان. ( جهانگیری ). به ناز خرامان و به رفتار در سبب ناز به هر سو میل کنند. ( غیاث ). راه رفتن به ناز و زیبایی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خرامنده و خرامان و به ناز و زیبایی روان. ( ناظم الاطباء ). چمنده و خرامنده وبه نازرونده. نازان و بالان. راه رفتن به ناز و خرامیدن به زیبایی را گویند، یعنی در وقت راه رفتن به هرطرف میل کند. ( برهان ):
فرستادپیران هم اندر زمان
فرستاده ای بر هیونی چمان.
فردوسی.
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند چمانش به خوی درنشاخت.
فردوسی.
همی خورد و اسبش چمان و چران
پلاشان فکنده ببازو کمان.
فردوسی.
نهادند زین برسمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان.
فردوسی.
تماشاکنان گرد خیمه بگشت
چو سروی چمان بر کنار چمن.
فرخی.
بزی همچنین سالیان دراز
دنان و دمان و چران و چمان.
منوچهری.
ز بستان پراکنده گشت انجمن
همان با گل و می چمان بر چمن.
اسدی.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
سروچمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند.
حافظ.
و رجوع به چماندن و چمانی و چماننده و چمیدن شود. || ( اِ ) پیاله شراب را نیز گویند. ( برهان ). پیاله شراب که آن را چمانه نیز گویند. ( جهانگیری ). پیمانه شراب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمان از بلبله.
ناصرخسرو ( از جهانگیری ).
رجوع به چمانه شود. || به معنی چمن نیز آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید
حوران جنتند شده در چمان چمان.
فرید احول ( از انجمن آرا ).
رجوع به چمن شود. || انجمن دوستان. ( ناظم الاطباء ).

چمان. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است. دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه نکا. محصولش برنج ، غلات ، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

چمنده، خرامنده، خرامان، کسی که بانازوخرام برود
( اسم ) پیال. شراب پیمان. باده .
دهی از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری

فرهنگ معین

(چَ ) (ص فا. ) خرامان ، خرامنده .
(چَ ) (اِ. ) پیالة شراب ، پیمانة باده .

فرهنگ عمید

۱. = چمانیدن
۲. (صفت ) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود، چمنده، خرامنده: سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند / همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند (حافظ: ۳۹۰ ).
۳. (قید ) در حال خرامیدن، خرامان: همی خورد و اسپش چمان و چران / پلاشان فکنده به بازو کمان (فردوسی۲: ۸۳۶ ).
۴. (اسم ) چمن: گویی ز باد سرو چمان چون همی چمید / حوران جنتند شده در «چمان» چمان (فرید احول: لغت نامه: چمان ).

جدول کلمات

خرامان

پیشنهاد کاربران

آن که می خرامد و با ناز حرکت می کند
راهش دیگر مالرو نیست. . اسفالت شده و بیشتر محصولاتش انواع شلیل و هلو میباشد و پنبه دیگر کشت نمی شود

بپرس