چوبک زن

لغت نامه دهخدا

چوبک زن. [ ب َ زَ ] ( نف مرکب ) نقاره چی.( غیاث اللغات ). طبل نواز. ( فرهنگ رازی ). نوبت زن. ( فرهنگ خطی ). طبال و نقاره زن. ( یادداشت مؤلف ). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
که تا بر ما زمانه چوبزن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
حسین آوی ( ترجمه محاسن اصفهان ص 134 ).
|| مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. ( جهانگیری ). مهتر و سرپاسبانان. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). ریش سفید پاسبانان. ( برهان ) ( آنندراج ). || آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. ( از جهانگیری ). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. ( فرهنگ فارسی معین ). || مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. ( غیاث اللغات ) :
باغبانی بیاید آن بت را
یا یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
دلها همه در خدمت ابروی تواند
جانها همه صید چشم جادوی تواند
ترکان ضمیر من بشبهای دراز
چوبک زن بام زلف هندوی تواند.
خاقانی.
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی.
چوبک زن صبح را چه افتاد
کز کوس و دهل نمیکند یاد.
نظامی.
در زلف تو صدهزار دل هست
چوبک زن تو چو پاسبانان.
عطار.
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبک زن آورد.
عطار.
عدل باشد پاسبان کامها
نی بشب چوبک زنان بر بامها.
مولوی.
نگه کن که سلطان بغفلت نخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به شب گرد و طبال شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه چوبک زند . ۲ - مهتر پاسبانان . ۳ - کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هوشیار کردن مردم چوبک میزده .
طبل زن، دهل زن، کسی که باچوبک به چیزی بزند

فرهنگ معین

(بَ. زَ )(ص مر. )۱ - دُهُل زن ، طبل زن . ۲ - مهتر پاسبانان .

فرهنگ عمید

۱. کسی که با چوبک به چیزی بزند، آن که با چوب به کسی یا چیزی بزند.
۲. طبل زن، دهل زن، چوبکی.
۳. نوبت زن، نوبتی: که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲: ۲۰۰ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس