کارزار

/kArzAr/

مترادف کارزار: آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، دعوا، رزم، محاربه، مقاتله، نبرد، وغا

معنی انگلیسی:
battle, engagement, skirmish

لغت نامه دهخدا

کارزار. ( اِ مرکب ) میدان جنگ. ( ناظم الاطباء ). || جنگ و جدال. ( جهانگیری ) ( برهان ). جنگ و مقابله چرا که آن محل کثرت کار و حرکات مردم است. ( غیاث ).
بمعنی جنگ و در اصل مرکب از کار که بمعنی جنگ است و زار که افاده انبوهی کند مانند مرغزار و لاله زار یعنی انبوهی جنگ. ( انجمن آرا ). مجاهدة. جهاد. ( زوزنی ). حَرب. ( السامی فی الاسامی ). هَیجا. ( السامی ) ( دهار ). وَقعَه. ( السامی ). وَقیعَه. ( مهذب الاسماء ). ( منتهی الارب ). وِغی. وِغا. قِتال. ( السامی ). بَأس. ( ترجمان القرآن ). مقاتله. کین. کینه. پیکار. آورد. پرخاش. فرخاش. رزم. ناورد. نبرد. کالیجار. رجوع به اَبوکالِنجار شود :
گزیده چهار توست بدو در مهانهان ( کذا )
هما را به آخشیج هما را به کارزار.
رودکی.
وگر کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.
دقیقی.
سپه بود زان جنگیان صدهزار
همه نامدار ازدرِ کارزار.
فردوسی.
چنان لشکر گشن و چندان سوار
سراسیمه گشتند ازکارزار.
فردوسی.
سپه برد بیورسوی کارزار
که بیور بود در عدد ده هزار.
فردوسی.
بوقت کارزار خصم و روز نام و ننگ او
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ او.
فرخی.
بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کرده ست رأی تاختن و قصد کارزار.
منوچهری.
یکی مرد نیک ازدر کارزار
بجنگ اندرون به ز بددل هزار.
اسدی.
هیون دو کوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار.
اسدی.
ای جاهل ناصبی چه کوشی
چندین بجفا و کارزارم.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 286 ).
مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد
کامد سپاه دهر سوی کارزار من.
ناصرخسرو.
بیامد بحرب جمل عایشه
بر ابلیس زی کارزار علی.
ناصرخسرو.
در زمی اندرنگر که چرخ همی
با شب یازنده کارزار کند.
ناصرخسرو.
ماه چون سنگ پشت سر به کتف
درکشد روز کارزار ملک.
ابوالفرج رونی.
هر زمان شادتر شود آنکس
که بنامت بکارزار شود.
مسعودسعد.
و اندر هر کارزاری فتح نامه ای هست که صاحب نبشته است. ( مجمل التواریخ و القصص ). و گفت اگر خواهید صلح کنم بر قرار آنکه یک نیمه تازیان مرا بود و یک نیمه تو را و اگر خواهی کارزار کنیم. ( مجمل التواریخ ص 234 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جنگ وجدال، پیکار، نبرد، میدان جنگ
میدان جنگ
کار ( جنگ ) زار ۱ - میدان جنگ . ۲ - جنگ حرب محاربه مقاتله : [ دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ? ] . ( دقیقی )

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) جنگ ، جدال ، نبرد.

فرهنگ عمید

١. جنگ وجدال، پیکار، نبرد: همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن بِه از کارزار (سعدی۱: ۷۳ ).
۲. میدان جنگ.

مترادف ها

fight (اسم)
نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، حرب، کارزار

فارسی به عربی

معرکة

پیشنهاد کاربران

محاربه. جنگ. پرخاشگری
برآمد زآوردگاه گیر و دار ندیدند ز آنگونه کس ، کارزار
هیجا
تلاش برای محدود نسازی اینترنت . و اینکه اینترنت حق جهانی ماست
خصومتگه. [ خ ُ م َ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) میدان جنگ. میدان نبرد. ( ناظم الاطباء ) :
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور.
نظامی.
campaign
کارْزار :
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کارْزار " می نویسد : ( ( کارزار در پهلوی کارْچار kārčār، از کار به معنی جنگ / زار ( = پساوند جای ) ساخته شده است و در بنیاد ، به معنی جنگ جای و آوردگاه است ، اما در پارسی در معنی جنگ به کار رفته است . از این دید ، به واژه ی تازی "مصاف" می ماند که جمع " مصفّ " است ، به معنی " جای به رده ایستادن و صف بستن " که کنایه ای است از آوردگاه ؛ اما در معنی نبرد و آورد به کار برده شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( مرا گفت : اگر کارْزار است کار ،
چه شیر دمنده چه جنگی سوار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 340. )

کارزار را بهتر است برای کار واقعی به کار برد و جنگزار را برای جنگ جایگزین کرد
کمپین: انبوهی کار
آورد، آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، دعوا، رزم، محاربه، مقاتله، نبرد، وغا، جدال، هیجا
جدال
نبرد
آورد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس