کاروانسرای

لغت نامه دهخدا

کاروانسرای. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِ مرکب ) کاروانسرا. سپنج. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به کاروانسرا شود :
دل ای رفیق بر این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آیین کاروانی نیست.
سعدی.

کاروانسرای. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. 3500 گزی شمال خاوری نقده ، در یک هزارگزی جنوب شوسه نقده به مهاباد، جلگه و معتدل و مالاریائی و دارای 377 تن سکنه است. آب آن از رود کدار تأمین می شود، محصول آن غلات و چغندر و توتون و برنج و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است ، راه ارابه رو دارد. به تابستان از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

کاروانسرای. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ )دهی از دهستان منان بخش گرمی شهرستان اردبیل در 35هزارگزی شمال باختری گرمی و 14هزارگزی جاده بیله سوارگرمی. کوهستانی و گرمسیر و دارای 24 تن سکنه است. آب از چشمه دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

کاروانسرای. [ کارْ / رِ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. 20هزارگزی جنوب خاوری ارومیه. 3هزارگزی باختر شوسه مهاباد به ارومیه در جلگه و معتدل سالم و دارای 128 تن سکنه است. آب آن از باراندوزچای تأمین می شود. محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و انگور و برنج وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

دهی از شهرستان اردبیل

مترادف ها

khan (اسم)
خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان

پیشنهاد کاربران

توقف گاه کاروانیان، که کاروانیان راحت می کنند.

بپرس