کارگر شدن

لغت نامه دهخدا

کارگر شدن. [ گ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه ، کارگر شدن شمشیر. ( منتهی الارب ) :
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پدر پیش چشم پسر خوار گشت.
فردوسی.
چو ژوبین به رستم نشد کارگر
بینداخت رستم کمندش ز بر.
فردوسی.
تیر از زرّو سیم باید ساخت
تا شود کارگر بر این کنده.
سوزنی.
نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت.
نظامی.
از هرکرانه تیر دعا میکنم رها
شاید کزان میانه یکی کارگر شود.
حافظ.

فرهنگ فارسی

اثر کردن، ( مصدر ) اثر کردن موثر افتادن : [ چون شب در آمد ( فیلگوشان ) خویشتن را در میان دو گوش گرفتند و تیر بر گوشهای ایشان کار گر نبود ] . ( اسکندر نامه نسخ. نفیسی )

فرهنگ معین

(گَ. شُ دَ ) (مص ل . ) اثر کردن ، تأثیر گذاشتن .

پیشنهاد کاربران

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .
come into effect
do the trick
کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) .
- کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ) .
بر وفق مراد شدن
نتیجه دادن
توضیح: پس از کار و تلاش برای هدفی مشخص، به خواسته ی خود رسیدن [بعدِ مدتی �کار گر شد� /دعاها، و زمینِ شون بارور شد ( علی سورنا، قصه ی مریم]
فایده کردن

بپرس