کالبد

/kAlbod/

مترادف کالبد: بدن، پیکر، تن، تنه، جسم، قالب، جسد، لاش، نعش، شکل، صورت، هیئت

متضاد کالبد: نفس

معنی انگلیسی:
body, shell, skeleton, frame, mould, form, carcass

لغت نامه دهخدا

کالبد. [ ب َ / ب ُ ] ( اِ ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. ( برهان ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || قالب خشت زنان. ( آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هموار کنند خشت شدن را : پرویز را سرپوشیده بیرون بردند. اندرراه به دکان کفشگری رسیدند. آن دانست که او پرویز است و دشنام داد بر او و کالبدی بدو انداخت. بر سر اوآمد، و آن سرهنگ بازگشت و گفت ای کم از سگ تو که باشی که بر ملوک دست درازی کنی و کالبدی اندازی. شمشیرزد و سر کفشگر بدور انداخت. ( ترجمه تاریخ طبری ).
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند.
فردوسی.
هر آن خشت کزکالبد شد بدر
بر آن کالبد باز ناید دگر.
اسدی.
از تن چو رود روان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو.
خیام ( از آنندراج ).
زیرا که خط، کالبد معنی است. ( کلیله و دمنه ). || بمعنی تن و بدن آدمی و حیوانات دیگر نیز هست. ( برهان ). چون این تن خاکی برای روح حیوانی بمعنی قالب است ، آن را نیز کالبد گفته اند. ( از آنندراج ).کالبد را تنها بر تن آدمی اطلاق نکنند، بر جماد و نبات نیز اطلاق نمایند و کالبد روینده بدن نباتی را گویند و کالبد کانی یعنی جمادی. ( آنندراج ) :
اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی
اگر در کالبد جان را بدیدستی شرابستی.
( منسوب به رودکی ).
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی.
بتر دشمنی مرد را خوی بد
کز او جان برنج آید و کالبد.
ابوشکور بلخی.
چگونه سازم با او، چگونه حرب کنم
ضعیف کالبدم من ، نه کوهم و نه گوم.
کسائی.
بترسم که از جنگ آن اژدها
روان یابد از کالبدتان رها.
فردوسی.
اگر کار بندید فرمان من
بماند بدین کالبد جان من.
فردوسی.
گر ایچ اندرین کالبد جان بدی
جز از دست و پا تنش لرزان بدی.
فردوسی.
از او کالبد راست سود و زیان
چو دانا بود زو نترسد روان.
فردوسی.
زنامست تا جاودان زنده مرد
که مرده شود کالبد زیر گرد.
فردوسی.
شکم گرسنه ، کالبد برهنه
نه فرزند و خویش و نه بار و بنه.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قالب، تن، بدن
( اسم ) ۱ - قالب هر چیز ( عموما ) کالب . ۲ - قالب خشت زنی ( خصوصا ) : [ از تن چو رود روان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو . [ آنگاه برای خشت گور دگران در کالبی کشند خاک من و تو ] . ( خیام ) ۳ - تن ( آدمی و جانوران ) بدن : [ مرده ای را که حال بد باشد میل جان سوی کالبد باشد ] . ( نظامی ) ۴ - انموذج نمونه سر مشق . ۵ - شکل هیئت صورت . ۶ - پیکر شبح : [ نا گه آمد پدید شخصی چند کالبد ها ی سهمناک و بلند ] . ( نظامی ) ۷ - مشیمه رحم : [ بمان تا جدا گردد از کالبد ( سیاوش از رحم فرنگیس ) به پیش تو آرام همی ساز بد ] . یا کالبد مرغ . صراحیی که بشکل مرغ سازند : [ از پیکر گاو آید و در کالبد مرغ جان پری آن کز تن خم یافت رهایی ] . ( خاقانی )

فرهنگ معین

(بُ یا بَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - قالب هر چیز. ۲ - تن و بدن آدمی . ۳ - نمونه ، سرمشق .

فرهنگ عمید

۱. طرحی که چیزی در آن شکل می گیرد، قالب، تن، بدن.
۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام: ۱۰۳ ).

جدول کلمات

جسد

مترادف ها

shell (اسم)
صدف، جلد، مرمی، گلوله توپ، کالبد، قشر، پوست، عایق، خمپاره، صدف حلزون، بدنه ساختمان، عامل محافظ حفاظ، پوست فندق وغیره، پوکه فشنگ، قشر زمین، کاسه یا لاک محافظ جانور

skeleton (اسم)
ساختمان، استخوان بندی، شالوده، طرح، اسکلت، کالبد، طرح ریزی

framework (اسم)
استخوان بندی، بدنه، کالبد، چارچوب، چهارچوبه، چوب بست

mold (اسم)
قالب، کالبد، کپک، کپک قارچی، الگو، کپرک، قارچ انگلی گیاهان

chassis (اسم)
شاسی، اسکلت، شاسی اتومبیل، کالبد

mould (اسم)
کالبد، کپک، کپک قارچی، کپرک، قارچ انگلی گیاهان

فارسی به عربی

صدفة , قالب , هیکل , هیکل عظمی

پیشنهاد کاربران

کالبد
در سانسکریت kAy . KAyaبه معنی بدن هست به نظرم از همین ریشه باشه
خانه نه در. [ ن َ / ن ِ ی ِ ن ُه ْ دَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیا. روزگار. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از دنیا آمده بدین تعبیرکه زمین را افلاک محیط است و فلک نه است و در هر فلک دری است. ( از آنندراج )
...
[مشاهده متن کامل]
. || قالب آدمی. ( ناظم الاطباء ) . خانه کنایه از وجود آدمی و نه کنایه ازنه سوراخ است که دو سوراخ چشم و دو سوراخ گوش و دو پرده بینی و یک دهان و دو سوراخ سفلی. ( آنندراج ) .

کالبد
واژه کالبد در اصل از زبان آرامی کالوبید. kālobid نامیده شده که خود در اصل ریشه هندواروپایی در زبان یونان باستان کالو - پویدن kalo - poidon یا قالب چوبی کفش ,
پوئیدون یعنی پا در فارسی٫ این واژه بعدها در عربی فالب نامیده شده.
خاک تاریک . [ ک ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جسد و قالب آدمی بود. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) . قبضه ٔ خاکی که سرشت انسانی از آن است .
جسد
سلام ایا تلفظ kalba d هم درست است؟
شما در این اینه نقش های بوقلمون ببینید
اینه استعاره از کالبد ادمی
ساختار
کالبد: در پهلوی کالپت kālpot بوده است .
( ( هرانچ از گل آمد چو بشناختند
سبک ، خشت را ، کالبد ساختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 267. )

قاب مایع
دگرگون شده " کارپ " پهلوی
اندام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس