کامل

/kAmel/

مترادف کامل: تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک، بی عیب، بی نقص، پر، خردمند، دانا، عالم، فاضل، جاافتاده، مسن

متضاد کامل: ناقص

برابر پارسی: درست، رسا، آرسته، همه گیر، اسپور، بُوَنده

معنی انگلیسی:
complete, finished, perfect, entire, even, fast, faultless, flat, flawless, full, full-blown, full-dress, full-fledged, impeccable, ingrained, round, integral, sound, stark, straight, mature, outright, positive, precise, pure, rank, sheer, straight-out, strict, supreme, thorough, thoroughgoing, total, unabridged, unmitigated, unqualified, utter, wall-to-wall, whole, accurate, absolute, all-out, arrant, clear, celestial, circumstantial, clean, consummate, crashing, dead, diametrical, direct, downright, peremptory, elderly, of ripe years, self-contained, square, regular, blooming

فرهنگ اسم ها

اسم: کامل (پسر) (عربی) (تلفظ: kāmel) (فارسی: کامل) (انگلیسی: kamel)
معنی: بی عیب و نقص، ( به مجاز ) فاضل و دانا، ( عربی )، آن که یا آنچه ویژگی های لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، بی عیب، بی نقص، ( به مجاز ) دارای محاسن و خصوصیات مقبول، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دانا و فاضل، ( در حالت قیدی ) بدون عیب و کاستی، به خوبی، ( در تصوف ) ویژگی پیری که می تواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کند، ( اَعلام ) کتاب عربی از ابن اثیر، معروف به کامل ابن اثیر ( ترجمه )، در تاریخ عمومی جهان تا سال قمری ( الکامل فی التاریخ )
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

کامل. [ م ِ ]( ع ص ) تمام. ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام. ( از اقرب الموارد ). کَمَل. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کمل شود. کمیل. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح. ( از ناظم الاطباء ). درست و راست شده ، مقابل ناقص. ( از فرهنگ نظام ). بی کسر و نقصان. تمام. ج ، کُمَّل. ( از ناظم الاطباء ). تمام. ( فرهنگ نظام ). درست. مکمل. مکمله. وفی. مستغرق. وافی. مطبق. مطبقه. فارغ. فارغه. مفروغ. مفروغه. نافذ. مقضی. مقضیه. ( یادداشت مؤلف ) :
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل.
منوچهری.
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل.
منوچهری.
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی.
ناصرخسرو.
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل.
ناصرخسرو.
و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. ( سندبادنامه ص 2 ). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. ( مرزبان نامه ).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل.
سنایی ( دیوان ، چ مدرس رضوی ، ص 357 ).
ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل.
اثیرالدین اخسیکتی.
ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل.
سلمان ساوجی.
عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. ( کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. ( کلیله و دمنه ).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم.
خاقانی.
هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش.
خاقانی.
بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.
خاقانی.
لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل.
سعدی ( گلستان ).
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل.
حافظ.
|| پر. ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. ( ناظم الاطباء ). رجل کامل ؛ جامعالمناقب. ( اقرب الموارد ) :
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تمام، بی عیب ونقص، لاف ناقص
۱ - ( اسم صفت ) آنچه بکمال رسیده تمام مقابل ناقص : [ همه فضایل انسانی او را حاصل همه شمایل پادشاهی او را موجود صورتی زیبا و همتی کامل و شفقتی شامل و بذلی بیدریغ ] . ۲ - بی عیب بی نقص . ۳ - پر ممتلی . ۴ - آنکه بکمال معرفت رسیده فاضل دانا : (دانای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل ] . ( حافظ ) جمع : کاملین . ۵ - مسن بزاد بر آمده . ۶ - ( اسم ) بحریست که ارکان آن از تکرار [ متفاعلن ] بدست آید و از بحور متفق ارکان است . یا جمل. کامل . آنست که معنی آن کامل و تمام باشد و بجمل. دیگر محتاج نباشد : [ ایران یکی از کشور های آسیاست ] . [ ابو علی سینا و ابوریحان معاصر بودند ] یا قیاس کامل .
محمد بن محمد بن ایوب از سلاطین دولت ایوبی بود

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - درست ، بی نقص . ۲ - فاضل ، دانا.

فرهنگ عمید

۱. تمام.
۲. [مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَة] بی عیب ونقص.
۳. (اسم ) (ادبی ) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن».

فرهنگستان زبان و ادب

{entire} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگ یا گلبرگ یا اندامی مانند آن که حاشیۀ آن دندانه یا بریدگی نداشته باشد
[گردشگری و جهانگردی] ← تعرفۀ کامل

واژه نامه بختیاریکا

پِینا؛ قِم وُر قم؛ تیار؛ تمم تیار؛ حَد بُر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کامل (غلام نافع بن هلال). عده ای کامل غلام نافع بن هلال را از شهدای کربلا می دانند.
به گفته برخی از متأخرین، کامل غلام نافع بن هلال است. برخی از متأخرین می گویند کامل نام اسب نافع بن هلال است.
حضور در کربلا
وی به همراه عده ای دیگر جهت یاری امام حسین علیه السلام از کوفه حرکت کرد. و در عذیب الهجانات به امام علیه السلام پیوستند. حر خواست مانع اینها شود ولی امام علیه السلام دخالت کرد و آنها را به لشکر خویش ملحق نمود. روز عاشورا اینها حمله کردند و خود را به قلب لشکر زدند. دشمن آنها را در محاصره، خویش درآورد. امام حسین علیه السلام چون این صحنه را نظاره کرد برادرش حضرت عباس علیه السلام را فرستاد و آنها را از چنگ دشمن نجات داد. ولی در بین راه باز دوباره دشمن به اینها نزدیک شد و حمله کرد، در نتیجه همه اینها در یک جا به شهادت رسیدند، ابوالفضل علیه السلام این خبر را به گوش امام علیه السلام رساند، آن حضرت در حق آنها درود فرستاد.

جدول کلمات

تمامی

مترادف ها

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

absolute (صفت)
مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

perfect (صفت)
کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده

complete (صفت)
کامل، تمام، مکمل

thorough (صفت)
کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر

exact (صفت)
کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی

mature (صفت)
کامل، بالغ، سررسیده شده

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

plenary (صفت)
کامل، جامع، شامل تمام اعضاء

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

orbicular (صفت)
کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی

culminant (صفت)
کامل، باوج رسیده، در مرتفع ترین موضع

unabridged (صفت)
کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده

intact (صفت)
کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده

exhaustive (صفت)
کامل

full-blown (صفت)
کامل، باز، تمام، پر باد، تمام شکفته، کاملا افراشته

full-fledged (صفت)
کامل، بالغ، رسیده، تکامل یافته

unqualified (صفت)
کامل، نامحدود، فاقد صلاحیت، بی حد و حصر، فاقد شرایط لازم

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

unmitigated (صفت)
کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته

فارسی به عربی

بالغ (فعل ماض ) , تام , تکاملی , سلیم , شامل , غیر موهل , کامل , کبیر , کل , مثالی , مطلق

پیشنهاد کاربران

اَتَم. . .
اتمام. . .
اکمل. . .
جاافتاده
ــــــــــــــــــــ
مردی خاص، اما
ازکامل بودنش بسیار دور. .
اوکه نه کیِّس بودونه مردخدا،
فردسرسخت مغروروشجاع. . .
درسته. [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] ( ص ) در تداول عوام ، تمام. ناشکسته. کامل. که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن. که چیزی از آن شکسته یا بریده نباشد. هیچ از آن ناشکسته. هیچ از آن ناگرفته. بی آنکه پاره ای از آن بریده یا شکسته باشند، چون : کله قند درسته و خربزه ٔدرسته و قرص نان درسته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . || ( اِمص ) سلامت. صحت. مقابل بیماری. درستی.
...
[مشاهده متن کامل]

- درسته و سادته ؛ دخل علی رسول اﷲ سلمان فقال له درسته وسادته. قال محمدبن ألیل : أظنه مرحباً و أهلا. ظاهراً این دو کلمه �دُرُستیه � و �شادیه � باشد و �َیه � در پهلوی علامت مصدر است ، پس معنی الصحة و المسرة است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

نکته ای درباره واژه " کامل":
پیش از هر چیز باید دانست که " complete " دارایِ پیشوندِ لاتینِ " com" است که در واژگانی همچون compact، combination، compound، common و. . . نیز دیده می شود و به چمِ " هم، باهم، باهمدیگر" می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

از آنجایی که در واژگانِ " کامل، کمال و. . . " این پیشوند در لابه لای وزنهای عربی رفته، پس این واژگان به روشنی دارایِ ریشه عربی " نیستند".
ولی باید در نظر داشت که پیشوندهایِ " com، con " در زبانهای ایرانی نیز " نبوده" است، هرچند شاید بتوان ریشه هایِ آن را در زبانهای ایرانی نیز پیدا نمود ولی آنچه روشن است، این پیشوند و این واژه یِ لاتین " نباید و نباید در زبانِ پارسی بکار گرفته شود"، چون ما چنین پیشوندهایی نداشته ایم.

به جای کامل میشه واژه همه آورد - کاملشو بیار میگیم همه اشو بیار یا میگه کامل شد باید بگه انجام شد یا به جای کاملا درسته همه اش درسته یا میپرسه کامله:باید بپرسی همه اشه؟ رسا هم میشه گاهی برای کامل به کار برد
درست
بی کم و کاست
کاسته نشده
درود
بودن مشتقهای یک واژه در زبان تازی، نشان دهنده تازی بودن آن واژه نخواهد بود، ممکن است وامواژه ای به تازی درون شده باشد و با دیدن اندکی دگرش و تغییر در ریختش در بابهای گوناگون آن زبان هم صرف شود مانند واژه پارسی کفش که کفاش از آن بدست آمده یا برگ که پس از دگرش به ورق، اوراق و تورق و. . را ساخته و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

از سوی دیگر، بودن واژه های کامپکت و. . در زبانهای هندواروپایی هم استوار کننده یا نشان دهنده صددرصدی تبار این واژه نیست.
به هر روی برای ریشه شناسی چنین واژه هایی، به پژوهشِ اسپُرتر و همه گیرتری با نگرش به بنمایه های تاریخی نیاز است.

سلیم
کامل: نمی توانم بگویم که حتمن این واژه اربی یا پارسی ستولی آنچه تا کنون دانستم اربی ست چون در اربی مشتقات آن هم آمده ولی در پارسی یا فارسی معمولن واژگان مشتقات ندارند که این یک راه تشخیص واژگان فارسی از اربی ست.
در هر صورت همه گیر هم معنی می دهد.
این واژه پارسی است ، بنگرید :
انگلیسی ( complete )
آلمانی ( komplett )
لاتین ( completum )
کامِل: رسا، پُر، همەگیر، فرگشته، درست، پایان - یافته، بیرخنه، بیخرده، بُوَنده، آکنده، آرسته، انجام - یافته، اسپور
نکته هایی درباره واژه " کامل":
1 - همه واژگانِ پیشنهادیِ سره از سویِ دوستان باید در زبانِ پارسی رواگانده ( =رواج داده ) شوند، چنانکه در زبان آلمانی نیز واژگانِ " ganz ، vollstaendig، vollkommen و. . . " به چمِ " کامل" هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - آیا مگر ما در زبانِ امروزی واژه یِ " پُر" را " پور" می نویسیم که برخی دوستان واژگانِ اُسپُر/اُسپُریگ را اُسپور/اُسپوریگ می نویسند؟! درست است که در زبانِ پارسی میانه - پهلوی آنگونه بوده است، ولی همان تکواژها برحسبِ تابع باید به زبانِ پارسیِ کُنونی تراگردانده شوند. پیشوندها نیز بهمچنین باید همگی به یک ریخت درآیند تا بیگانگان هنگام آموزش زبان پارسی اندریافتِ ساده تری داشته باشند.
3 - واژه یِ " پُر" می تواند برایِ برابرسازی به جایِ واژگان " کامل/تمام/کامل بودن/تمامیت" نقش بسزایی را بازی کند؛ چنانکه در واژگانِ " vollstaendig " و " vollkommen " از زبانِ آلمانی ، " voll " با واژه " پُر" ( در پی دگرگونیِ آواییِ "ر/ل" ) در زبانِ پارسی همریشه است. پس برای ساختن واژگانِ سره می توان از واژه " پُر" به عنوانِ پیشوند بهره ببریم؛ چنانکه می گوییم: پُرکردن، پُرکار، پُربار و. . . .
4 - دکتر ادیب سلطانی به جای واژه یِ " vollstaendigkeit " در زبانِ آ لمانی به چمِ "تمامیت، کاملیت، کامل بودن" واژه یِ " فرآراستگی" را بکار بردند؛ ​پس به جایِ واژه یِ " vollstaendig " به چمِ " کامل، تمام" می توان واژه یِ " فرآراسته " را بکار گرفت.

واژه کا کاملا پارسی است و ریشه ی پهلوی دارد این واژه یعنی کا صد درصد پارسی است
واژه مل کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی دارد این واژه یعنی کا صد درصد پارسی است
در نتیجه واژه کامل صد درصد پارسی است ولی در عربی می شود ممتلیء باز می گویم این واژه صد درصد پارسی ریشه ی پهلوی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها.
فرهنگ لغت معین
واژگان عامیانه

ذهن انسان کلمات نفی مثله نا تمام نامحمدود بی نهایت بی مانند رو درک نمی کنه و برای خود به کلمه محدود معنی می کنه مثله نامحدود رو محدود بی نهایت رو نهایت نا تمام رو تمام معنی می کنه بجای تمام کلمات نفی بگوییم
...
[مشاهده متن کامل]
کامل . کامل به معنای پهناور است به معنای اوج تکامل در لحظه، این واژه در هرلحظه صدق می کند رشد می کند و جاریست ، کمال هرچیز را به ذهن ما مخابره می کند

🇮🇷 واژه ی برنهاده: بُوَنده 🇮🇷
یا بیکاست ( بی کاست )
واژه کامل کاملا پارسی است. این واژه طور دیگری از پارسی در عربی هم رفت در می شود عربی ممتلیء این واژه یعنی کامل صد درصد پارسی است.
کامل به معنی صد در صد
آرسته
اُسپور
مُک، درسته
یکپارچه، بی کم و کاست
یه جا خوندم که کامل واژه ای ایرانی است و دلیل آورده بود و دلیلش هم درست بود ؛ الان یادم نیست ، چیزی که میخوام بگم نظر خودمه و چه بسا که درست هم نباشه ، زبان های همخانواده زبان های ایرانی ، مثل سانسکریت
...
[مشاهده متن کامل]
و انگلیسی و . . . با زبان عربی تباه نشدن و میشه از اونا بهره برداری کرد ، ما در انگلیسی واژه کامپلت راداریم که به نظر میاد با واژه کامل همخانواده باشد و این نشون میده که این واژه سامی نیست و هند و اروپایی است

به گمان من واژه کامل ، واژهی ایرانی است ؛ بگذریم ؛ واژه های جایگزین بسیاری می توان به جای آن یا هر واژه دیگری از فارسی و بیش از سیصد زبان ایرانی دیگر بکار برد
اما همیشه نیازی نیست ، واژه ای جایگزین بیابیم ، گاهی نیاز است که واژه را کنار بگذاریم و کار را به خود زبان بسپاریم تا او خود واژه ای بیابد اگر نیاز باشد
...
[مشاهده متن کامل]

در پارسی میانه �بَوَندَک� است که امروزه می توان بُوَنده را بکار برد.
به اندیشه من
رستگار واژه ی درست تری است
ظرفیت تکمیل یا کامل است
میشود گنجایش رستگار شده است یا رستگار است
دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " بَوَنْده" را به جای واژه ی " کامل" به کار برده است.
همه دار /
پربار . . . سرشار. . بی کاست. . . سراسر. . سرتاسر. .
تمام مایه. [ ت َ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کامل. بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. ( حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مستوفی
《 پارسی را پاس بِداریم 》
کامِل
این واژه ریشه ای ایرانی دارَد وَ با دیگَر واژه هایِ هَم خانِواده یِ خود دَر دَستگاهِ واژه سازیِ اَرَبی بَرساخته شُده اَند : کَمال ، تَکامُل ، مُتِکامِل ، تَکمیل ، مُکَمِّل، . . .
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه یِ سه تاییِ اَرَبی : کَمَلَ وَ کامِل دَر ریختارِ فاعِل اَست
دو ریشه وَ سِتاک دَر پارسی ست که می تَوان اَز هَر دو بَرایِ این پِیمیده ( مَفهوم ) بَهره بُرد :
۱ - کَم < خَم = gum = Gummi
آلمانی : Kaugummi ; اِنگلیسی :chewing gum
خَم خای : خاییدَن = جَویدَن
۲ - کام < گام < آگام < آمَدَن
آلمانی : kommen ; اِنگِلیسی : to come
۱ - خَم ، نیم گِرد ، گِردی ( دایِره = دُوریه ) نِشانه یِ زیبایی وَ کَمال = خَمال بوده اَست وَ آل که یِکی اَز نام هایِ خُدا دَر زَبان هایِ ایرانی ست ، به زَبانِ ساده تَر : زیباییِ خُداوَند
۲ - کامِل =کام وَ گام به مینه یِ رِسیدن به آرِزو یا آمَدَنِ آرِزوست وَ اِل که چِهره یِ دیگَری اَز آل اَست.
💡واژه یِ دیگَرِ ایرانیِ : اُسپور
اُسپور : اُس - پور
اُس = سِ دَر سِگالیدَن ، آز دَر آزگار به مینه یِ تَمام ( هَمام ) تا پایان ، هَمه اَش
پور = دیس دیگَری اَز پُر که نِشانه یِ اَفزدِگی اَست ، با نِگَرِش به زَبانِ پارسیِ اِمروز بایَد به تَرین لَبِش ( تَلَفُّظ ) را بَرگُزید ، چون با پور به مینه یِ پِسَر هَمسان پِنداری می شَوَد ( اِشتِباه می شَوَد ) .
واژه هایِ پیش نَهادی :
کامال ، خَمال ( کَمال ) ، پُرکام ،
اُسپُر،
شِپُر ( شِ چِهرِ دیگَری اَز سِ اَست ، مانَندِ : شِکَست < شِکاست : شِ - کاست = کامِلاً کَم وَ کاسته شُده
اَز پُر یا آزپُر ( اَز یا آز دیسِ دیگَری اَز سِ یا اُس اَست که دَر واژه هایِ : آزگار ، آزمودَن ، زُدودَن، زابه راه به جا مانده
خَپُر ، اِخپُر ( خَ ، اِخ شِکلِ دیگَری اَز اُس ، ex = لاتینی ،
واتِ x = خ < رُکسانا = رَخشانه ؛ خَبَر، خَتَر ( خَطَر ) ، اِخرَواک < اِخراج = به بیرون رَواندَن
به فارسیِ اِمروز : اُسپُر، شِپُر، آزپُر ، خَپُر = کامِلاً پُر

برابر پارسی واژه کامل، واژه زیبای ( اُسپُریک ) یا ( اُسپُریگ ) می باشد.
کامل خود واژه ای پارسی است
کامل=کام ( پسندیده، درست، خوشایند ) ل ( پسوند نامساز بستگی )
کامل یک واژه ی عربی است برابر پارسی و پهلوی آن ospur می باشد که از ریشه فعل ospurdan گرفته شده. واژه ospur در زبان های غربی به سوپر تبدیل شده و در همین معنی کاربرد دارد.
جامع
پُر
ازگار و پروند و سرراست و پاروند اسپار
سرشار
درست، بی کم و کاست
تمامیت
تمام
بی معنی وبی فایده حروف دومش شین هست

درسته، بی کم و کاست
بتمامی
آزگار، رسا، پـُروَند، رساوند
پارُن، دُوکان، اُسپُور، وَسپور ( پهلوی ) ؛ آرَسته ( برهان ) ، رِسا ( بهروز ) ، پُر، بی آک ( = ‏بی عیب ) ، هَرویسپ، درست؛
این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: اُسپور Ospur ( پهلوى: کامل ، تمام ، صاحب کمال - در پهلوى اُسپوردن Ospurdan : کامل - تکمیل - تمام - مرتب کردن ، به کمال رساندن ) ، اُسپوریک Ospurik ( پهلوى: کامل، تکمیلى ، کمالى ، تمام - اُسپوریکى Ospuriki :پهلوى:
...
[مشاهده متن کامل]

تمامیت، کاملیت، جامعیت ) ، اَکا Aka ( پهلوى: کامل ، تمام - در پهلوى اَکایى ( اَکاییهْ ) Akayi : کاملیت ، کمال ، تمامیت - اَکایش Akayesh ( پهلوى: اَکاییشْنْ : تکمیل ، تتمیم - اَکایشنیک Akayeshnik : پهلوى : مکمل ، متمم ) ، بَوِند / بَوَندَک Bavend/Bavandak ( پهلوى:
تمام ، کامل ، تکمیل ، بى نقص ، صحیح - در پهلوى: بَوِندیدنBavendidan : تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، بونده Bundeh ( پهلوى: کامل ، تمام ، تکمیل ) ، پادیساریک Padisarik ( پهلوى: تکمیلى ، مکمل ، کامل ، تتمیمى ) ، پرداچ Pardach ( پهلوى: تمام ، تکمیل، کامل، تعهد و . . . ) ،
پَساخت Pasaxt ( پهلوى: تکمیل ، کامل، تمام - ٢: موافق، منطبق - ٣: اختلاط ، تلفیق و . . ) تونا Tuna ( پهلوى: کامل ، تمام ، تکمیل - در پهلوى تونایى Tunayi ( توناییهْ ) : کاملیت ، کمال ، تمامیت - تونایش Tunayesh ( توناییشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کامل سازى ) ، دیرانا Dirana
( پهلوى: کامل، تمام ، وسیع ، مُوَسِّع ) ، در پهلوى اُسپوریهیدن Ospurihidan ( سْپورّیهیتن ) : تکمیل - تتمیم کردن - کمال بخشیدن - به کمال - غایت رساندن ، پارُن Paron ( پهلوى : کامل ، جامع ، اصلح ) ، ویسپور Vispur ( پهلوى: کامل ، تمام ، جامع ) ، آرَسته Araste ( پارسى درى
، کامل ، مقدور ، تمام ) ، پُروند Porvand ( پارسى - پهلوى: کامل ، مفصل ، مبسوط ) ، رساوند Rasavand ( پارسى: کامل ، رسنده ، غایت رَس ) ، اَپیکاست Apikast ( پهلوى: بى کاستى ، کامل ، تمام و کمال ) ، بى آک Bi - ak ( پارسى - پهلوى: بى عیب ، کامل ، Perfect )

بیکاست
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس