کش

/keS/

مترادف کش: بیغوله، کنج، گوشه، بر، پهلو، سینه، کنار، آغوش، بغل، خوش، نیک، نیکو

معنی انگلیسی:
breast, elastic, elastic band, rubber band, time

لغت نامه دهخدا

کش. [ ک َ ] ( اِ ) بغل و ابط. ( ناظم الاطباء ). بغل. ( برهان ) :
چرا گفت نگرفتمش زیر کش
چرا بر کمر کردمش پنجه بش.
فردوسی.
می به زیر کش و سجاده زهدم بر دوش
آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم.
حافظ.
- زیر کش گرفتن ( برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج... فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هرچه داشتند. ( کشف الاسرار ).
|| آغوش. آگوش :
ماهی بکش در کش چو سیمین ستون
جامی بکف برنه چو زرین لگن.
فرخی.
زیرا که چو گیرمت به شادی در کش
در پیرهن چرب تو افتد آتش.
سنائی.
- در کش گرفتن ؛ در آغوش گرفتن : رسول از منبر بزیر آمد و ستون چوب در کش گرفت و او را خاموش کرد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
|| سینه و بر. ( آنندراج ). سینه و صدر. ( ناظم الاطباء ). سینه را نیز گفته اند که به عربی صدر خوانند. ( برهان ). سینه و بر. ( آنندراج ) :
جوانی به آئین ایرانیان
گشاده کش و تنگ بسته میان.
( گرشاسب نامه ).
- دست بر کش ایستادن ( نهادن ) ؛ دست بر کش نهادن. دست بر سینه ایستادن یا نهادن. رجوع به دست بر کش نهادن و رجوع به کش شود.
- دست بر کش نهادن ؛ دست به کش ایستادن. دست بر سینه نهادن ( برای احترام ). دست ادب برسینه نهادن :
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد
چو بیچارگان دست بر کش نهاد.
سعدی.
|| دست در بغل کردن و از روی ادب دستها بر تهی گاه نهادن را نیز کش گویند. ( برهان ). طریقه دست در بغل کردن و از روی ادب دستها را بر تهیگاه نهادن. ( ناظم الاطباء ). در برهان زیر کلمه «کش » آمده است «دست در بغل کردن و از روی ادب دستها بر تهی گاه نهادن را نیز کش گویند» و بعضی معاصران پنداشته اند که مراد دست به کمر نهادن است. تصویری که در بشقابی نقره از عهد ساسانی نقش شده شاهنشاه ساسانی را نشان می دهد که برتخت نشسته و در دو طرف او دو خدمتکار دست به سینه ایستاده اند معهذا ممکن است که در قرون بعد دو دست را عموداًبه موازات بدن و متصل به ران کشیده داشتن ( چنانکه در حالت خبردار نظامی ) علامت احترام محسوب می شده است. ( فرهنگ فارسی معین ). || هرگوشه و بیغوله را گویند عموماً. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). || گوشه و بیغوله ران خصوصاً. ( برهان ). بیغوله ران و زیر بغل. ( از آنندراج ). گوشه ران.( ناظم الاطباء ). کشاله. کشه. کشه ران. کشاله ران. رجوع به کشاله شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهریست در ماورائ النهر نزدیک نسف یا نخشب که آنرا شهر سبز گفته اند . حکیم بن عطا مشهور به مقنع بعلم شعبده مدت چند ماه هر شب از چاه سیام ( در ناحیه کش ) ماهی بیرون می آورده که چهار فرسخ پر تو میانداخته . یا چاه کش . چاه مقنع : [ عشق بهمت نظر یوسف آفتاب را چون مه چاه کش کند بسته چاه عاشقان . ] ( سیف اسفرنگی )
بغل، سینه، خوب، خوش، نیک، زیباکش رفتار:خوش رفتارکشی:خوبی، خوشی
( اسم ) دفعه مرتبه بار : یک کش ( یک دفعه ) دو کش ( دو دفعه ) .
آنچه بدان خرما بن را گشنی دهند.

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) زخم و ریشی که بر دست و پای شتر بهم رسد و از آن پیوسته زردآب بیرون آید و از بیم سرایت شتران صحیح را داغ کنند، غره .
(کِ ) (اِ. ) نوار یا تسمه ای که دارای حالت ارتجاعی است مخصوصاً بندی که در آن نوار یا نوارهای لاستیکی به کار رفته باشد.
(کَ ) [ په . ] ۱ - (اِ. ) سینه و صدر. ۲ - بغل ، پهلو. ۳ - (ص . ) خوب ، خوش . ۴ - خودستا، متکبر.
(کَ یا کِ ) (فع . ) ۱ - کشیدن : کش و قوس . ۲ - دوم شخص مفرد از امر حاضر از «کشیدن ». ۳ - (ص فا. ) در ترکیب به معنی «کشنده » آید به معانی ذیل : الف - کشنده ، برنده : غاشیه کش . ب - تحمل کننده : جفاکش . ج - تماس دهنده ، مالنده : جاروکش . د - نوشنده ، آشامنده
( ~ . ) (اِ. ) دفعه ، مرتبه ، بار.

فرهنگ عمید

۱. خوب، خوش، نیک.
۲. زیبا: فتنه شدم بر آن صنم کش بر / خاصه بدان دو نرگس دلکش بر (دقیقی: ۹۹ ).
۱. = کُشتن
۲. کُشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آدمکش، گاوکش.
۱. نواری با رشته های لاستیکی که با کشیده شدن بلندتر می شود.
۲. (صفت ) دارای قابلیت ارتجاع، کشی: شلوار کش.
۳. (بن مضارعِ کِشیدن ) = کشیدن
۴. کِشنده، حمل کننده، حامل (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بارکش، هیزم کش.
۵. تحمل کننده، متحمل (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جفاکش، زحمت کش.
۶. تماس دهنده، مالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): اتوکش، اره کش.
۷. آشامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جرعه کش، پیاله کش.
۸. حرکت دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): لشکرکِش.
۹. پوشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دستکش.
۱۰. بیرون آورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آبکش، دودکش.
۱۱. استفاده کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): قمه کش.
* کش آمدن: (مصدر لازم )
۱. درازتر شدن.
۲. ممتد شدن.
۳. از حد معمول درازتر شدن چیزی وقتی که دو سر آن را بکشند.
* کش واکش: [عامیانه، مجاز] بگومگو، نزاع.
۱. بغل، آغوش: چنین گفت کاین کودک شیرفش / مرا پرورانید باید به کش (فردوسی۲: ۵۴۹ ).
۲. سینه: بینداخت شمشیر و ترکش نهاد / چو بیچارگان دست بر کش نهاد (سعدی۱: ۹۱ ).
دفعه، مرتبه.
که اش، که او را: حافظ چه طرفه شاخ نباتی ست کلک تو / کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است (حافظ: ۹۶ ).

گویش مازنی

/kesh/ ادرار - مدفوع & کفش - توطئه & دامنه، زمین شیب دار و کوهستانی - بغل و زیربغل، پهلوی انسان و حیوان ۳آغوش، در آغوش گرفتن ۴دفعه، نوبت، بار & پسوند مکانی است مانند توساکش

واژه نامه بختیاریکا

( کَش ) به کَش نشستِن
( کَش ) کناره؛ کرانه

دانشنامه عمومی

کش یک نوار بهداشتی معمولاً ساخته شده از پلاستیک، چرم یا لاتکس است که خاصیت ارتجاعی زیادی دارد.
معمولاً کش را از بریدن یک لوله به صورت نوارهای باریک می سازند. لوله خودش از یک جنس ارتجای نظیر پلاستیک، لیتکس، چرم یا نظایر آن ساخته می شود.
• اختراع های انگلیسی
• اختراع های سده ۱۹ ( میلادی )
• تجهیزات غواصی
• دوزندگی
• معرفی شده های ۱۸۴۵ ( میلادی )
• نوشت افزار
• وسایل بستن
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد ابزار
عکس کش

کش (طالقان). کش یک روستا در استان البرز ایران است که در دهستان پایین طالقان واقع شده است. [ ۱]
کش ۱۶۸ نفر جمعیت دارد .
مردم روستای کش به زبان تاتی تکلم می کنند.
عکس کش (طالقان)

کش (مهندسی). کش، تسمه فلزی، میل مهار، خار مغزی، کابل مهار، کابل های معلق یا کابل های سیمی، نمونه هایی از اعضای سازه ای خطی هستند که برای مقاومت در برابر کشش طراحی شده اند. [ ۱] کش نقطه مقابل یک شمعک یا ستون است که برای مقاومت در مقابل فشار، طراحی شده است. کش ممکن است از هر ماده مقاوم در برابر کشش ساخته شود.
عکس کش (مهندسی)عکس کش (مهندسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کَش
(یا: شهر سبز) شهری قدیمی در مسیر جادۀ قدیم تجاری سمرقند به بلخ، واقع در جمهوری ازبکستان کنونی. بنابه روایت منابع چینی شهر کش در قرن ۷م بنیاد نهاده شد. به سبب سرسبزی و خرمی این شهر، آن را کشِ دلکش می خواندند. جغرافی نویسانی چون استخری، ابن حوقل و مقدسی این شهر را به دقّت توصیف کرده اند. در عهد سامانی شهر قدیم (شهرستان) و ارگ آن (کهندز) متروک و فقط ناحیۀ بیرونی شهر (رَباط) مسکونی بود. شهر جدید کش، در نزدیکی شهر کهن پیش از اسلام احداث شد. در تاریخ مغول از آن یاد نمی شود و ظاهراً این شهر بدون مقاومت تسلیم مغولان شده بود (۶۱۷ق). نام شهر سبز در نیمه های قرن ۸ق بر آن نهاده شد. امیرتیمور که متولد ناحیۀ کش بود، در آن شهر بناهای بسیار ساخت که مشهورترین آن ها قصر آق سرای است که معماران خوارزمی ساختند. از این بنا اندک ویرانه ای برجاست. در قرن ۱۰ق از آن به عنوان شهری مهم یاد شده است. در قرن ۱۹، امیرنصرالله بخارایی کش را تسخیر کرد (۱۸۶۰) اما جانشین او آن جا را ازدست داد (۱۸۶۵). در ۱۸۷۰ روس ها شهر سبز را به امیر بخارا واگذار کردند. امروزه شهر سبز در قیاس با نخشب (نَسَف یا قرشی) شهری کوچک است.

پیشنهاد کاربران

دکتر کزازی در مورد واژه ی "کَش " می نویسد : ( ( کش در معنی زیبا و نغز و خوش است . ) )
( ( یکی بچه بُد چون گوی شیرفش
به بالا، بلند و به دیدار، کَش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص ۴۴۹ )
کَش در مازندرانی به پهلو و کنار گفته میشود. اما،
معنی کشه، آغوش میشود.
کش به کش بخردنه یعنی: به هم برخورد کردند.
مه کش درد کنه یعنی: پهلویم درد میکند.
وچه ره شه کشه بیر: یعنی بچه را در آغوشت بگیر.
واژه کش
معادل ابجد 320
تعداد حروف 2
تلفظ [kaš]
نقش دستوری بن حال
ترکیب ( صفت ) [قدیمی [پهلوی[
مختصات ( ~ . ) ( اِ. )
آواشناسی keS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ لغت معین
کَش یعنی کَشنده و از آنجا که زیبا، آدم را به سمت خودش می کشد یکی از معانی کش، زیباست، آن که فراوان جاذبه دارد، دلربا، خوش.
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی ، دلکشی خوش لبی خوش زبانی. ( فرخی )
خوش و خوب هم کش است چراکه کشنده دیگران است همچنان که زیبایی این کار را انجام می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

به نخجیر شد شاه یک روز کش
هم اوخوش منش بود هم روز خوش. ( نظامی )
آغوش و بغل هم کش است مثلاً کشنده کودک است.
می به زیر کش و سجاده زهدم بر دوش
آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم. ( حافظ )

کَش در گویش خراسان و سبزوار بمعنای حین . در بین . در میانه کار . دراین موقع. مثل در:درین کش و قوس . . .
چنانکه در روزگار سپری شده مردم سالخورده محمود دولت آمده است:
سپس رفت تا شمشیرها و سپرها را بیاورد، در این کَش ضرغام عباس پوش هم پیشاپیش او از پله ها پایین آمد
در شمال فارس به �دفعه� هم می گویند.
درزبان کردی اورامی
کَش = زمین های سنگی و کوهستانی و مرتفع و شیبدار
کَش= پهلو ، زیر بغل گرفتن
مثلا
گە ڵە کە لیواوە پی کە شی = گلە دوبارە بە زمین های کوهستانی و شیبدار رفت
زاوڵە کە ێ بنیە چێ ڕو کە شیت بە ڕەش شۆڕە شەڕە = بچە را زیر بغلت بگیر و آن را ببر بشور
کش KAsh
در زبان بلوچی
کنــار، پهلو، یه گوشه،
اگر واژه کش باحرف اضافه به ، با، در ، وهمراه با دست بیاید به معنای ادب و احترام گذاشتن است مانند: دست به کش کردن یعنی دست به سینه گذاشتن و احترام ، که نمونه های زیادی در شاهنامه ودیگر متون دارد اما اگر
...
[مشاهده متن کامل]
با پا بیاید مانند : پای کرده به کش که تنها یکبار در شاهنامه آمده به مفهوم چهار زانو نشستن است واین معنا در گویش کهن زفره ای رایج است

کَش ( به انگلیسی:Cash ) : کلمه ای انگلیسی که در محاوره های امروزی ما مورد استفاده قرار می گیرد و معادل فارسی آن "پول نقد" است.
کش cash
از ریشه لغت کشیدن است ، وکشیده وکشنده هم معنی دارد ، گاهی پسونداست، مانند ؛اسب بارکش، به معنی اسب کشنده بار ، گاهی پیشوند مانند کش خلق ، به معنی بد اخلاق
کش: در تالشی عنبرانی ، به معنای دست ، از مچ تا کتف را کش می گویند.
کشَه: به معنای آغوش وبغل است. آنچه در کش جا می گیرد.
۱. حمل کننده ، جابجا کننده ،
گویش افغانستان که به نظرم درست بوده و ریشه های پارسی را بِهْ گُزین کرده اند
کَس کَش : راننده تاکسی و خودرو عمومی
۲. بِکَش : امر به کشیدن چیزی یا استعمال چیزی
گویش قم
Rubber band
Garter کش جوراب و لباس زیر و اینا
- آغوش
- بغل
- خوش و خرم
کَش: پاپوش.
نِگَهبانِ او پای کَرده به کَش
نِشَسته به پیش اَندَرون شاهفَش
فِردوُسی
کش : تیر حمال زیر خرپا ( اصطلاحات ساختمان سازی و بنایی )
کش در برخی گوییش های تاجیکستان هم به معنای پهلو است
کِش = در زبان لری فعل امر است به معنی ساکت باش وحرف نزن ، خاموش باش .
برای راندن ماکیان وپرندگان خانگی کش به معنی برو دور تر .
در لری و لکی ( کش ) ( kash ) به معنی پهلو می باشد
وبصورت ( کش ) یعنی "ساکت شو"
در زبان لری بختیاری به معنی
کشیدن
Kash
در زبان لری بختیاری به معنی
بکش. غذا بگذار برای خودت . کشیدن
Kesh
کش. ک با آوای زبر، ش ساکن، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، پهلو ، بغل، کنار. "کش بن" زیر بغل، "دیفار کش" کنار دیوار.
کش. ک با آوای زیر، ش ساکن، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، مدفوع، ان، گه.
کش با کسره «ک» در زبان مازنی ( تبری ) به معنای شاش و ادرار می باشد.
کش با فتحه «ک» در زبان تبری ( مازنی ) به معنای پهلو می باشد.
کوه - هندوکش=هندوکوه - بزکش=کوهی درنزدیکی تبریز - کولی کش=کوهی بین اصفهان و شیراز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس