کشفی

/kaSfi/

لغت نامه دهخدا

کشفی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به کشف. ( از ناظم الاطباء ). اهل کشف. رجوع به کشف و رجوع به ترکیب کشف و شهود شود.

کشفی. [ ک َ ] ( اِخ ) یکی از شعرای باستانی است و از اشعارش در لغت نامه اسدی دو بیت ذیل بشاهد آمده است. ( یادداشت مؤلف ) :
بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پروبال.
؟ ( لغت فرس چ اقبال ص 325 ).
زلف بر رخسار آن دلبر چو دیدم بیقرار
می بیندازم در آتش جان و دل چون داربوی.
؟ ( لغت فرس ص 519 ).

کشفی. [ ک َ ] ( اِخ ) شاعری است و او راست عوامل فرس به ترکی. ( یادداشت مؤلف ).

کشفی. [ ک َ ش َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا از شهرستان اردبیل واقع در 8 هزارگزی باختر آستارا و دو هزارگزی شوسه آستارا به اردبیل با 163تن سکنه. آب آن از چشمه و رود و محصول آن غلات وصیفی و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه زغال است راه آن ارابه رو است و دبستانی دارد. محل سکنای ایل کشفی این دهکده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

کشفی. [ ک َ ش َ ] ( اِخ ) نام ایلی است که به آستارا در دهکده کشفی از توابع اردبیل زندگی کنند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کشف مربوط به کشف : آنچه دانستنی و کشفی و کردنی باشد بداند و بگوید . ( اوصاف الاشراف )

پیشنهاد کاربران

بپرس