کشور

/keSvar/

مترادف کشور: ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

معنی انگلیسی:
country, land, polity, soil, state, city-state

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

کشور. [ ک ِش ْ وَ ] ( اِ ) ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است. دوم به مشتری و آن چین و ختاست. سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است. پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است. ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است. ( برهان ). کشخر. اقلیم. ( ناظم الاطباء ) :
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه فتح وظفر خویش.
معزی.
- شش کشور ؛ شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون :
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته.
خاقانی.
- کشور پنجم ؛ ماوراءالنهر :
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.
خاقانی.
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
خاقانی.
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت.
خاقانی.
- کشور چارم ؛ عراق و خراسان :
ای خواجه زمین و درت هفتم آسمان
در سایه تو کشور چارم نکوتر است.
خاقانی.
- کشورهفتم ؛ اقلیم هفتم که کشور هندوستان است : اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. ( راحة الصدور ).
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم. هفت حصه ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان.
فردوسی.
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون.
عنصری.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در جنوب باختری بخش کوهستانی و معتدل دارای ۲۹ آبادی و ۱۲٠٠ تن سکنه .
سرزمین پهناورکه شامل چنداستان باشدومردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد. چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری بکوکبی تعلق دارد کشور اول که اقلیم اول باشد بزحل و آن هندوستان است دوم بمشتری و آن چین و ختاست سوم بمریخ و آن ترکستان باشد چهارم ب آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم بزهره و آن ماورائ النهر است ششم بعطارد که روم باشد. هفتم بقمر که آن اقصای بلاد شمال است . کشخر . اقلیم

فرهنگ معین

(کِ وَ ) (اِ. ) مملکت .

فرهنگ عمید

سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت.

فرهنگستان زبان و ادب

{State , country} [جغرافیای سیاسی] محدودۀ سرزمینی یک حکومت با مرزهای تعریف شده و مشخص

واژه نامه بختیاریکا

آستُو

دانشنامه عمومی

کِشوَر در تقسیمات جهانی، محدوده ای از کره زمین است که در آن یک ملت زندگی می کنند و آن کشور نیز در سازمان ملل متحد مورد شناسایی قرار گرفته است و توسط کشورهای عضو به رسمیت شناخته بشود. کشورها به وسیله مرزهای بین المللی از یکدیگر تفکیک می گردند و غالباً دارای یک حکومت مرکزی هستند. کشورها در تقسیم بندی های کوچک تر به استان یا ایالت، مرکز استان، شهرستان، مرکز شهرستان، شهر، بخش، مرکز بخش، دهستان، مرکز دهستان و روستا تقسیم می شوند. برخی کشورها در استان ها یا ایالت هایشان دارای حکومت یا فرمانداری مستقل هستند که اصطلاحاً به آنها حکومت خودمختار، ایالت خودگردان یا فرمانداری ایالتی گفته می شود. [ نیازمند منبع]
پذیرش اعضای جدید در سازمان ملل متحد نیاز به تصویب مجمع عمومی دارد و عضویت در سازمان ملل از سال ۱۹۹۱ به بعد مختص کشورهای مستقل است.
کشور جزیره ای
کشور مجمع الجزایری
• کشور محصور در خشکی
هیچ کشوری تنها یک کالا تولید و مصرف نمی کند. هر کشوری مجموعه ای از کالاهای تولیدی و مصرفی دارد. [ ۱] بسیاری از کشورها دارای واحد پول ملی هستند، برخی نیز واحد پول یک کشور دیگر را به عنوان واحد پولی کشور خود جایگزین کرده اند. کشورهای عضو اتحادیه اروپا نیز واحد پول مشترک خود را دارند. [ نیازمند منبع]
عکس کشور
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

محدوده ای از کرۀ زمین که در آن یک ملت زندگی می کنند و نام آن در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است. کشورها با مرزهای بین المللی از یکدیگر جدا می شوند و اغلب یک حکومت مرکزی دارند. بعضی از کشورها در استان ها یا ایالت های خود حکومت یا فرمانداری مستقل دارند که اصطلاحاً به آن ها حکومت خودمختار، ایالت خودگردان، یا فرمانداری ایالتی گفته می شود. اصولاً ملاک به رسمیت شناختن یک کشور عضویت آن در سازمان ملل متحد است. امروزه فقط واتیکان، که عضویت در سازمان مزبور را نپذیرفته است، و چین ملی (تایوان) که عضویتش بعد از عضویت جمهوری خلق چین لغو شد، عضو سازمان ملل متحد نیستند. کشورها از نظر موقعیت و شرایط اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی به گروه های مختلفی تقسیم می شوند که برخی از آن ها عبارت اند از کشورهای تازه صنعتی شده (NIC)، کشورهای کمتر توسعه یافته (LDC)، و کشورهای صنعتی پیشرفته. امروزه ۱۹۶ کشور در جهان وجود دارد که فهرست آن ها در جدول زیر آمده است.

جدول کلمات

مملکت
کشور (امان)
اردن
کشور (عشق آباد)
ترکمنستان
کشــور «هاوانا»
کوبا

مترادف ها

country (اسم)
سامان، خاک، سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر

soil (اسم)
زمین، خاک، سرزمین، کشور

commonwealth (اسم)
اجتماع، کشور، رفاه عمومی، جمهوری

state (اسم)
ایالت، حالت، چگونگی، حال، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت

fatherland (اسم)
موطن، کشور، میهن، وطن

territory (اسم)
زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

kingdom (اسم)
کشور، پادشاهی، قلمرو پادشاهی

فارسی به عربی

ارض , ارض الاجداد , امة , بلاد , تربة , مملکة , هالة

پیشنهاد کاربران

واژه کشور
معادل ابجد 526
تعداد حروف 4
تلفظ [kešvar]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: kišvar] ‹کشخور›
مختصات ( کِ وَ ) ( اِ. )
آواشناسی keSvar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
کشـ ـور
ساخته شده از کش به معنای خط ( از کشیدن ) و پسوند ور ( دانشور، راهور، سرور، بختور، دادور یا داور و. . . )
کشور یک واژه پارسی است.
پارسی باستان: کرشوَر
پارسی پهلوی: کیشور
پارسی نوین: کشور
کتاب اوستا: کرشوَر
در پارسی باستان و در نبیگِ اوستا کشور را ( کرشوَر ) میگفتند.
که از دو بخش کرش ( شکاف و فرورفتگی ) و ور ( دربر گرفتن ) ساخته شده و به معنی سرزمینی است که با دریاها و رودها در بر گرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه ( کشور ) پیشتر به معنی ( قاره ) بود که مرزهای گیتایی ( طبیعی ) داشته باشد، نه مرز های سیاسی.
واژه ( کرش ) با واژه های انگلیسی ( course و coast ) همریشه هست و هر دو واژه های انگلیسی از ریشه واژه پارسی ( کاس ) به معنی:فرورفتگی، کنار، مرز، استان هستند.
واژه پارسی ( ور ) نیز با واژه های انگلیسی ( wear و cover ) هم خانواده، همریشه است، که هر دو به معنی دربر گرفتن و پوشیدن هستند.
همچنین در پارسی ( ور ) به معنی دریا ( دربر گیرنده آب ها ) نیز به کار رفته که واژه اَربی ( بحر ) نیز از همین ریشه است.
پَسگشت: برگه 33 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

کشور
میهن
کشور در زبانهای ایرانی باستان به معنی سرزمین آهنگ های خداوندان است . جایگاه آهنگ ها و تصمیمهای خداوندان
کشور واژه ای پارسی است؛
چنانکه در رویه 51 نبیگ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) ) نوشته ی
( دیوید مک کنزی ) آمده است:
( اگر این واژه در زبانهای دیگری بکار می رود، به خوبی نشان دهنده ی این است که زبان پهلوی، زبان پیشین مردم آن ناحیه بوده است ) .
کشور
کوی یعنی محله و دروازه و شاهراه
و کوچه یا کویچه به منای راه کوچک هست در پارسی پسوند چه از کوچک گرفته شده مانند باغچه
ویک واژه کاملا پارسی هست
شما لطفا ریشه یابیت رو از زبانهای آلتایی دربیار نه فارسی
به سرزمین هایی که دارای حکومت هستند کشور می گویند
وچه سخت و طولانی گذر بر"ودای حیرت"!
مرگی که یک عمر طول کشید!
غربت وطنم بود و آفتاب پدرم، کویر آتش خیز، مادرم
باسر انگشتان نوازش گر باران اشک روییدم
وباگریه ی ابرهای اندوه بار، سیراب نوشیدم
...
[مشاهده متن کامل]

ودر خاک پر برکت و حاصل خیز درد، ریشه بستم
وبارنج پروریدم و در انتظار، قد کشیدم.
تنهایی خانه ی دلم شد و انزوا بسترش.
و یاس گهواره اش و آرزوی بی امید، پیر قصه گویش.
و شعر، شیر پستان های دایه اش بی کسی، آغوش آرام بخشش.
و عطش، آب خوش گوارش و افسانه ، شیرین کامش.
وخیال ، حکایت گر معشوقش و اسطوره، تاریخش.
و قصه، خاطره ساز آینده اش و کلمات، نوازشگران خوب و مهربانش.
وقلم، جبرئیل پیام آورش و دفتر، میعادگه محرمش.
وشب، نخلستان خلوت نالیدنش
و دوست داشتن ، آموزگارش
و ایمان، مکتبش و قربانی ، امتحانش.
و غربتپ، وطنش و یاس و امیدش
و جدایی، سرود هر سحرش
وفرار، زمزمه ی هر هر روزش و ورد هر نیمه شبش
و رهایی ( رستگاری ) مذهبش
و صخره و مهتاب، میعاد گهش
و بهشتِ "اوپا"، سرمنزل آرزویش.

کشور دکترعلی شریعتی

کوچ بار�کوچ وار�کوش وار�کشور
حتی نامی در نزدیکی تبریز هست به نام کوچ وار
کوی در زبان ترکی به معنای روستا هست ، زمانی که میگن کوی به کوی یعنی روستا به روستا ، کویچه�کوچه از همین ریشه هست ، کوچ هم از همین ریشه هست یعنی رفتن از روستایی به روستای دیگر ،
مرز و بوم
ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت
کشور: در پهلوی در همین ریخت کاربرد داشته است. در بیت زیر به معنی شهر به کار رفته
( ( زهر کشوری موبدی سالخُوَرْد
بیاورد و این نامه را گِرد کرد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )

کشور یعنی سرزمینی کهبا همه مردمان و امکاناتش، تحت حکومت واحدی اداره می شود.
کشور به ترکی: اؤلکَه
کشور اسم خاص، نام دخترانه
مملکت
کشور از دو کلمه کوچ ور درست شده است . کوچ یک کلمه ترکی به معنی گذر کردن ورفت و آمدن کردن یک ایل یا قبیله . ور نیز به معنی سهم وحصه است و کشور یعنی محل و سهم وقسمت ومنطقه عبور یک ایل
نام دختر در زبان لری بختیاری

دولت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس