کفو

/kofv/

مترادف کفو: برابر، تالی، شبیه، مانند، مثل، معادل، نظیر، همانند، همتا، همسر

لغت نامه دهخدا

کفؤ. [ ک ُف ْءْ ] ( ع اِ ) همتا و مانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مثل. ( از اقرب الموارد ). ج ، اکفاء. ( منتهی الارب )( آنندراج ). ج ، اکفاء و کِفاء. ( از اقرب الموارد ).

کفؤ. [ ک ُف ُءْ ] ( ع اِ ) همتا و مانند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مماثل. ( از اقرب الموارد ).ج ، اکفاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

کفؤ. [ ک َ ف ُءْ ] ( ع اِ ) مانند و همتا. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). مماثل. ( از اقرب الموارد ). ج ، کِفاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بی مثال :
- بی کفؤ ؛ بی مانند :
به مجلس خدایگان بی کفؤ
که نافریده همچو اوخدای او.
منوچهری.

کفو. [ ک ُف ْوْ ] ( ع اِ ) همتا و مانند. ( منتهی الارب ) ( صراخ اللغة ). کفؤ. ( از اقرب الموارد ). مانند به مرتبه. ( دهار ). مانند. ( ترجمان القرآن ). همتا و مانند. هم زی و هم جنس و هم نسبت و هماویز. ( از ناظم الاطباء ). هم شأن. هم دوش. هم زانو. هم ترازو. همال. برابر. انبار. همسر. هم سنگ. هم مرتبه. نظیر. ( یادداشت مؤلف ) : و لم یکن له کفواً احد. ( قرآن 4/112 )، و نبود هیچکس او را همتا و نه درخور، نه همتا و نه هم صفت. ( کشف الاسرار ج 10 ص 660 ).
از جمله میران ترا هرگز نبیند کس کفو
از جمله شاهان ترا هرگز نبیند کس قرین.
فرخی.
کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر می نبود حیدر کرارش.
ناصرخسرو.
زهی غلام که سلطان به مهر تو کفو است
زهی هلال که خورشیدبا تو در خورد است.
خاقانی.
از کجا آرم مثال بی شکست
کفو او نی آید و نی آمده ست.
مولوی ( مثنوی ).
|| در اصطلاح شرع مردی که در اموری با زن برابر باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) مرد یا زنی که در اموری که شرع تعیین کرده با جفت خود برابر بود :
کفو باید هر دو جفت اندر نکاح
ورنه تنگ آید نماند ارتیاح.
مولوی ( مثنوی ).
او را از عبداﷲ حکیم بازستدند زیرا که او کفو او نبود و به همسری او نشایست. ( تاریخ قم ص 196 ). و رجوع به کفؤ و کفأت شود.

فرهنگ فارسی

مثل، نظیر، مانند، همتا
( اسم ) ۱ - مانند همتا مثل نظیر جمع : اکفائ . ۲ - همسر : ( پدر آل و عترت رسول و کفو دخترش فاطمه الزهرائ البتول خداوند ذوالفقار مشهور ... ) توضیح : در شعر فارسی آمده . یا بی کفو بی نظیر بیهمال . ( بمجلس خدایگان بی کفو که نا فریده همچو او خدای او ) . ( منوچهری )

فرهنگ معین

(کُ ) [ ع . کفوء ] (اِ. ) نظیر، مانند. ج . اکفا.

فرهنگ عمید

مثل، نظیر، مانند، همتا.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«کُفو» در اصل، به معنای همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبیه و مانند اطلاق می شده است.

پیشنهاد کاربران

کسی که شایسته باشد، کار نیکی انجام دهد به او آفرین و مرحبا میگویند. به اینها کفو گفتن و به فرد کفو می گویند
جن همزاد
همزاد
أحمدُ أحّدٌ، لاقبله أحّد ولا بعدهُ أحّد، ولا مثله أحّد! فلا صمدٌ .
وِلِدَ مُکرّماً ووَلد فاطمة، علیٌ لها کفؤٌ.
ذالک أحمدُ أحّد.
"قل هو اللهُ أحد
الله الصمد
لم یلد ولم یولد
ولم یکن له کفؤاً أحد"
کفو در مباحث حقوقی مردی که از هرلحاظی شایستگی ازدواج را دارا میباشد
🔸 مانا. مانِسته.
1 - همانند، نظیر، برابری کردن
2 - در اصطلاح شرعی مردی که در اموری با زن برابری داشته باشد.
3 - کفو باید هر دو جفت اندر نکاح
ورنه تنگ آید نماند ارتیاح ( مثنوی مولانا )
4 - قلعه کفو واقع در روستای اندبیل

بپرس