کله

/kalle/

مترادف کله: راس، سر، مخ، قله، فکر، مغز

معنی انگلیسی:
gangrene, block, brain, head, loaf, skull, pate, top, mind, noddle, noggin, upstairs, noodle, bean

لغت نامه دهخدا

کله. [ ک َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) رخساره و روی را گویند. ( برهان ). رخساره و روی. ( ناظم الاطباء ). رخساره. روی. چهره. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون خنده در آن لعبت دلخواه افتد
چَه در کله افتد و مرا آه افتد.
امیرخسرو دهلوی.
|| گوی را نیز گفته اند که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود. ( برهان ). گوی را گویند که گاه خنده بر چهره و رخسار جوانان خوبروی افتد. ( آنندراج ). گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف رخسار پدید آید. ( ناظم الاطباء ) :
خنده که بتم در نظر بنده نمود
صد دل به دو چاه کله افکنده نمود.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| اطراف دهان را نیز گویند از جانب درون. ( برهان ). گرداگرد دهان از سوی درون. ( ناظم الاطباء ). || کمان را نیز گفته اند که به عربی قوس خوانند. ( برهان ). کمان و قوس. ( ناظم الاطباء ). || هر مرتبه ای که سوزن را بر جامه فروبرند و برآرند کله گویند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). || عمل بخیه کردن. ( ناظم الاطباء ). بخیه کردن خیاطان جامه را. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بخیه و دوخت خیاطی. ( ناظم الاطباء ). || در قالی بافی ، یک جزو از «رگ ». ( فرهنگ فارسی معین ). || فروبردن و برآوردن در جماع را هم می گویند. ( برهان ). جنبش در هنگام جماع و فروبردن و درآوردن در جماع. ( ناظم الاطباء ). || به معنی دیگدان هم آمده است. ( برهان ). دیگدان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || کلک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اجاق. ( فرهنگ فارسی معین ) . || گرز آهنین را نیز گفته اند. ( برهان ). گرز آهنین. ( ناظم الاطباء ).

کله. [ک َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) محل. جای. زار. سار؛ کنوس کله ؛ ازگیل زار ( در دیلمان ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کله. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] ( ص ) هر چیز کوتاه و ناقص را گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کوتاه و ناقص و کوچک. ( آنندراج ). کوتاه و ناقص. ( فرهنگ فارسی معین ). || آدم کوتاه. ( از برهان ). مردم کوتاه. ( ناظم الاطباء ). کوتاه. ( از برهان ). مردم کوتاه. ( ناظم الاطباء ). کوتاه. قصیر. ( فرهنگ فارسی معین ).کوتاه قد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || از نوک شکسته. کوتاه به علت شکستگی قسمتی از آن ؛ کارد کله. جاروب کله :
آقا آرحیم ستین دینه
با کاردی کله سری برینه.
( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) خوره .
شعبه از طایفه بابادی هفت لنگ بختیاری است .

فرهنگ معین

(کُ لَ یا لِ ) (ص . ) ۱ - کوتاه ، ناقص . ۲ - بی دم ، بی دسته . ۳ - (اِ. ) شرم مرد، ذکر.
(کَ لَّ یا لُِ ) (اِ. ) ۱ - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). ۲ - هر چیز گرد. ۳ - هوش ، عقل . ۴ - جمجمه (جانوری ). ۵ - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ، ~ی کسی بوی قرمه سبزی دادن کنایه از: توقعات و انتظارات فزون تر از حد خود در سر پروراندن ، داخل سیاس
(کِ لَّ ) [ ع . کلة ] (اِ. ) روپوش ، پشه بند، سایبان ، ج . کِلَل .
(کَ لَ یا لِ ) (اِ. ) ۱ - رخساره ، روی ، چهره . ۲ - گوی که در وقت خندیدن بر دو طرف روی پیدا شود.
(کَ یا کِ لِ ) (اِ. ) ۱ - بخیه کردن خیاط جامه را. ۲ - هر مرتبه ای که سوزن را بر جامه فرو برند و برآرند.
(کَ لِ ) (اِ. ) ۱ - اجاق . ۲ - دیگدان .
(کُ لَ هْ ) (اِ. ) مخفف کلاه .

فرهنگ عمید

= کلاه
۱. سر انسان یا حیوان، سر.
۲. [مجاز] عقل، ذهن، ضمیر.
۳. صفت [عامیانه، مجاز] باهوش، بااستعداد: عجب آدم کله ای بود!.
۴. (اسم ) نوک، سر.
۵. (زیست شناسی ) [عامیانه] قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است: کلهٴ بادنجان.
۶. (اسم ) [عامیانه] واحد شمارش بعضی اشیا به ویژه اشیای خوراکی: دو کله سیر.
۷. (زیست شناسی ) استخوان سر، جمجمه.
* کله پا شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] به سر درآمدن، از پا درآمدن، سرنگون شدن.
۱. پرده.
۲. سراپرده.
۳. روپوش.
۴. پشه بند.
* کله بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. پرده کشیدن.
۲. خیمه بستن، خیمه زدن: درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲: ۱۵۶ )، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ: ۴۲ ).
* کلهٴ خضرا: [قدیمی، مجاز] آسمان.
* کلهٴ نیلوفری: [قدیمی، مجاز] آسمان.
بالای سر، کاکل.

گویش مازنی

/kole/ زمینی که درختان آن را تراشیده و برای زراعت آماده کرده اند - توله ی حیواناتی مثل: سگ و خوک و & کوچک - توله ی حیوان – در مقام تمسخر به بچه ی آدمی نیز گویند ۳واحد وزن جهت توزین برنج & جوی آب & اجاق، آتش دان، اجاقی که در کنار تنور باشد، اجاق گلی با سوخت هیزم - یکان وزن معادل یکدهم خروار & بلندی - از توابع راستوپی شهرستان قائم شهر & یکان شمارش - نفری، هر نفر & جای کشت بوته های خیار و خربزه و هندوانه

واژه نامه بختیاریکا

( کُلَه ) ( پ ) ؛ کلاه؛ سرپوش اصلی مردان بختیاری از جنس نمد سیاه و گاه سفید به ارتفاعی بین هشت تا بیست سانتیمتر
( کُلَه ) اتاق محقر؛ مکانی مخصوص نگهداری بره ها
( کُلَه ) جا یَه جو من کله کسی نبیدِن
( کُلِه ) چوبهایی کوچکتری که بر روی شبه میچینند
( کِلّه ) کِل؛ گوشه
( کِلِّه ) گوش بریده؛ حیوان یا انسانی که گوش کامل نداشته باشند
( کِلّه ) ناقص
پوک

دانشنامه عمومی

کله (بروجرد). کله روستایی است از توابع شهرستان بروجرد در استان لرستان. این روستا در دهستان دره صیدی در بخش مرکزی این شهرستان قرار دارد. [ ۱]
بنابر سرشماری مرکز آمار ایران، جمعیت کله در سال ۱۳۹۵ برابر با ۹۲ نفر بوده است که از این میان ۴۸ نفر مرد و بقیه زن بوده اند. این روستا ۲۹ خانوار دارد. [ ۱]
عکس کله (بروجرد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

سر

مترادف ها

head (اسم)
سر، عنوان، سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، انتها، سار، موی سر، ابتداء

brain (اسم)
ذکاوت، مغز، هوش، مخ، کله، خرد

pate (اسم)
سر، مغز، کله، سر یا قسمتی از سر انسان

noddle (اسم)
سر، کله، پشت گردن

pash (اسم)
سر، نرمی، یورش، کله، باران شدید، ضربت خردکننده

pericranium (اسم)
مغز، کله، قسمت خارجی جمجمه، سمحاق

فارسی به عربی

دماغ , رییس , یافوخ

پیشنهاد کاربران

منبع. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
کله
کِلِه یا کِلِک: اجاق، آتش
کِلِه چهارشنبه: چهارشنبه اجاق یا آتش
گویش طالقانی
کُله :به معنی کوچک . و کوتاه نیز آمده است چنانکه در روزگار سپری شده مردم سالخورده اثر محمود دولت آمده است:
هردو دست کله خود را میگذارد روی صورتش
کُله بمعنی کوچک و کوتاه و نازک است چنانکه در روزگار سپری شده مردم سالخورده اثر محمود دولت آبادی آمده است:سید که مندیل سیاه و کوچکی بر سر داشت و ترکهء کُله ای دستش بود و توضیح اینکه تَرکه هم بمعنی چوب کوچک استو ترکیب دو کلمه میشود چوب کوچک کوتاه و نازک
کَــلَـه به معنی روستا در زبان کرمانجی هست.
البته تلفظش مثل کله به معنی سر نیست چون که اولش چیزی بین ک و گ هست که در فارسی چینین چیزی نداریم.
کَــلَـه کَــلَـه لیزیه نَه! به معنی کارهای بچگانه یا بازی با آجر هست که در اصلاح به آدم هایی میگن که دارن الکی به جای کار مفید و سازنده خودشونو سرگرم میکنن.
...
[مشاهده متن کامل]

در گویش خراسان به معنی لحظه و دم میباشد چنانکه گویند:یک کِلِّه بنشین. یا یک کله رفتم پیش فلانی . . .
و وقتی باهم بکار رود بمعنی بی وقفه و بدون درنگ می آید مثلا گویند یک کَلِّه تا فلان جا رفتم یعنی بدون توقف در مسیر
کُله : به لانه کبوتر کُله گفته می شود.
( ( من که از کسی خورده برُده ندارم. دزّی که دیگه شاخ و دم نداره. همه میدونن که او قلمکار ما تو ُگلهِ مردم جُفت خون شده. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
کله از کل آمده و کل هم یعنی نشان
به واژه کل بروید برایتان کوش کردم
در پارسی بعضی وختها
س به ک تبدیل شده همچنین ر به ل تبدیل شده مانند
سران به کلان
سر به کله
کُلّه ینی برآمدگی پشت پای اسب
کُله/ k�lă : کوتاه، کوچک.
مانند: به یک خلاشه چراغ و هیزم را گیراند و خود چوب کُله ای به دست گرفت تا شاخه های درهم شکسته ی هیزم را بر هم اندازد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
واژه kafa در ترکی از der kopf آلمانی گرفته شده که در لاتین caput و در کردی و لری / کپو / پس هندو اروپایی هست. .
کُله:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "کله " می نویسد : ( ( کله kola به معنی کاکل و طرّه است و ریختی از" کلاله". می تواند بود که ستاک واژه همان باشد که در" کلاه" نیز دیده می آید. ) )
( ( همه گیل مردان چو شیر یله
...
[مشاهده متن کامل]

ابا طوق زرین و مشکین کُله ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )

در گویش اچمی به مانای سر است برای نمونه کله م درد اوش کی به چم سرم درد گرفت
برآمدگی پشت پاهای اسب
conk
e. g. he's got a big conk
کله ی او گنده است
راس، سر، مخ، قله، فکر، مغز
پشه بند
برآمدگی پشت پا
برآمدگی پشت پای اسب
یک کَلِّه:در گویش شهرستان بهاباد به معنای بی وقفه، پشت سر هم، یکسر و یکسره است.
یک کله کار کردن یا یک کله درس خوندن.
کَلِّه شدن:در گویش شهرستان بهاباد به معنای خیت شدن، کنفت شدن و ضایع شدن است.
مثال: از اینجا نرو کله میشی ورمیگردی ( از این مسیر مرو که خیت می شوی و نمی توانی ادامه بدهی و در نهایت مجبور می شوی بر گردی ) .
برآمدگی پست پای اسب
زبان لارستانی: کَلَّه بمعنی سر ، َکَلَه دژ بالای کوه،
کُلَه بمعنی آغل یا سوراخ مخصوص نگهداری حیوانات
طایفه کله*گله*ایل بابادی لر بختیاری

سر
در گویش شهر سیریز به کله یا سر انسان کتمبه گویند
برامدگی پشت پای اسب
کله. ( ک، ل، ه ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، کوره، کوره آتش، جایکه آتش بر پا میشود و بر روی آن خوراک میپزند و یا در کنارش گرم میشوند.
کِله با کسره «ک» و «ل» در زبان تبری ( مازنی ) به معنای بچه و نیز به معنای قلو است. کِله در قالب اشاره به دوقلو در زبان تبری به صورت « دِ کِلی » می آید.
موارد دیگر نظیر: « اَتا کِله قند » به معنای « یک حبه قند »
و یا: « آخِری کِله » به معنای بچه آخر
کله. ( ک، ل، ه ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، بچه ( این نام تنها برای بچه جانوران استفاده میشود. همانند: "خی کله" بچه خوک، "خرسه کله" بچه خرس. )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس