کلی

/kolli/

مترادف کلی: بسیار، خیلی، زیاد، عام، عمومی، همگانی، همگانی

متضاد کلی: جزیی

برابر پارسی: بسیار، فراگیر، همادی، همه گیر

معنی انگلیسی:
all, block, broad, general, considerable, global, schematic, skeleton, sweeping, totality, blanket, catholic, gangrene, leprosy, total

لغت نامه دهخدا

کلی. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است. ( برهان ). روستایی و دهی. ( فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی. ( ناظم الاطباء ). منسوب به کل ، روستایی. دهی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون تو صنم و چو ما شمن نیست
شهری وکلی تویی و ماییم.
سنایی ( از آنندراج ).
تیز بر ریش و سبلت آن کل
خوه کلی باش و خوه بیابانی.
سوزنی ( از آنندراج ).
و رجوع به کُل شود. || ( اِ ) دهکده. ( ناظم الاطباء ). || ( حامص ) زندگانی و تعیش در ده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

کلی. [ ک ُ ] ( اِ ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. ( فرهنگ رشیدی ). دف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی
پای می کوبم چون گیلان بر نای و کلی .
فرخی ( از آنندراج ).
|| نوعی از ماهی هم هست و آن پر گوشت و کوچک می باشد و خوردنش قوت شهوت دهد و آن را عربان سمک رضراضی گویند. ( برهان ). قسمی از ماهی ریزه که مقوی باه باشد و آن را سمکه رضراضی گویند، زیرا که رضراض سنگ ریزه را گویند. ( آنندراج ). قسمی از ماهی ریزه که مبهی است و به تازی سمک رضراضی گویند، یعنی در آبهای سنگ ریزه دار می باشد که رضراض سنگ ریزه است. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب پهلوی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوضها نگهداری کنند. کولی ( در گیلکی ). رضراضی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی شود. || نام علتی و مرضی هم هست که آن را خوره گویند. ( برهان ). مرض خوره که به عربی جذام گویند... و عسرالعلاج است. ( از آنندراج ). خوره. ( ناظم الاطباء ). کُلَه. ( فرهنگ فارسی معین ): چنین نقل کنند که در دست او کلی افتاد، طبیبان گفتند دستش بباید برید... ( تذکرة الاولیاء ). و چون عیسی در یکی از شهرها بود، آمد یکی مرد از کلی جذام پر بود، عیسی را دید... و گفت : ای خداوند! اگر بخواهی بتوانی مرا پاک گردانی. عیسی دست خود برآورد و بدو گفت : خواستم ، پاک شو! همان ساعت کلی ازو رفت و پاک شد... ( انجیل فارسی ص 50 از حاشیه برهان چ معین ). || قرص نان روغنی بزرگ را هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) بسته عدل . توضیح احتراز از استعمال این کلم. بیگانه اولی است .
برگرده کسی زدن . برگرده زدن

فرهنگ معین

(کُ لِ ) (ص نسب . ) ۱ - روستایی . ۲ - جذام ، خوره .
(کُ ) (اِ. ) = کولی : نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض ها نگهداری کنند، رضراضی .
(کُ لّ یّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی . ۲ - در فارسی : عمده ، زیاد.

فرهنگ عمید

کَل بودن، کچلی.
جذام، خوره.
روستایی، ده نشین.
دف، دایره.
۱. هرچیز دارای عمومیت، عمومی .
۲. تام، تمام، کامل.
۳. [مقابلِ جزئی] خیلی، بسیار، زیاد.
۴. (قید ) [قدیمی] تماماً.

گویش مازنی

/keli/ لانه ی مرغ - کنام جانوران & صدا، فریاد - دو سو عرضی جعبه & کلید، قفل کوچک در

واژه نامه بختیاریکا

( کِلی ) چوب کوتاه هر دو سر تراشیده؛ در بازی چوکلی از این چوب استفاده می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلی، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای مفهوم قابل صدق بر افراد متعدد است.
کلی، در مقابل جزئی قرار دارد. جزئی، مفهومی است که قابلیت صدق بر افراد متعدد را ندارد و فقط دارای یک مصداق است. و کلی، مفهومی است که قابلیت شمول و صدق بر افراد متعدد را دارد.
مصادیق مفهوم کلی
مفهوم کلی چند مصداق را شامل می شود:۱. مفهومی که بالفعل دارای مصادیق متعدد باشد؛ مثل مفهوم انسان.۲. مفهومی که بالفعل دارای مصداق واحد باشد اما فرض تعدد آن محال نیست؛ مثل مفهوم شمس (خورشید). ۳. مفهومی که بالفعل دارای مصداق واحد باشد و فرض تعدد آن محال است؛ مثل مفهوم واجب الوجود بالذات.۴. مفهومی که بالفعل هیچ مصداقی ندارد اما فرض وجود مصداق (واحد یا متعدد) برای آن محال نیست؛ مثل مفهوم عنقا.۵. مفهومی که بالفعل هیچ مصداقی ندارد و فرض وجود مصداق هم برای آن محال است؛ مثل مفهوم شریک الباری.محال بودن تعدد مصداق در فرض سوم، و محال بودن مصداق در فرض پنجم، ناشی از مجرد مفهوم لفظ نیست بلکه ناشی از سببی خارج از لفظ است.
کل و جزء
همان طور که کلی مقابل جزئی است، کل هم مقابل جزء است. کل، شئ واحدِ دارای اجزای متعدد است؛ مانند یک فرد انسان که دارای اجزای مختلف مثل دست و پا و شکم و سر و… می باشد. مفهوم کل، در مورد اشیای مرکب متصور است نه اشیای بسیط که فاقد جزء هستند.
تفاوت میان کلی و کل
...

دانشنامه عمومی

کلی (جمهوری آلتای). کلی ( به لاتین: Keley ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در جمهوری آلتای واقع شده است. [ ۱]
عکس کلی (جمهوری آلتای)عکس کلی (جمهوری آلتای)

کلی (خلخال). کلی یک روستا در استان اردبیل، بخش مرکزی خلخال است که در دهستان خانندبیل غربی واقع شده است. [ ۱] کلی ۳۲۰ نفر جمعیت، و دارای ۱۱۰ خانوار میباشد از جاهای دیدنی آبشار قراقوش قیه سی، قرخ بلاغ ، باغهای سرسبز و کوه زیبای هاچاقیه میباشد.
عکس کلی (خلخال)عکس کلی (خلخال)

کلی (قائنات). کلی روستایی در دهستان مهیار بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است.
عکس کلی (قائنات)

کلی (ناحیه میلنیک). کلی ( به چکی: Kly ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری چک است که در ناحیه میلنیک واقع شده است. [ ۱] کلی ۱۰٫۶۱ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۱۸۱ نفر جمعیت دارد و ۱۵۹ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس کلی (ناحیه میلنیک)عکس کلی (ناحیه میلنیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کُلّی
(دربرابر «جزئی») در منطق، مفهومی که بر افراد متعدد و متکثر اطلاق می شود، مثل مفهوم انسان که بر عمرو و زید و ... اطلاق می شود. در فلسفه و هستی شناسی، وجود نامحدود و مستقل از جزئیات موجود واقعی؛ در فلسفۀ زبان، تعیین اعتبار و تحلیل معنایی «کلمات عام». کلّی در منطق در دو حوزه تصورات و تصدیقات محل بحث است؛ در حوزۀ تصورات، کلی مفهومی است که فی نفسه بر افراد متکثر و متعدد، از خارجی و ذهنی و فرضی، صادق است، مانند حیوان و اژدها. کلی را در حوزۀ تصورات، به کلی ذاتی (جنس و نوع و فصل) و کلی عَرَضی (عرض خاص و عرض عام) تقسیم کرده اند و به این پنج قسم عنوان کلیات خمس داده اند. کلی در حوزۀ تصدیقات عبارت است از کیفیت قضایای موجبۀ کلیّه و سالبۀ کلیّه. اصطلاح «کلی» را نخستین بار ارسطو وارد قاموس فلسفه کرد. پیش از آن، افلاطون در بحث از مُثُل، بی آن که لفظ «کلی» را به کار برده باشد، مقدمات ظهور مفهوم «کلی» را مطرح کرده بود. ارسطو در تقابل با افلاطون که می گفت جزئی نمی تواند بدون کلی وجود داشته باشد، بر آن بود که وجود «کلی» منوط به وجود «جزئی» است و خود وجود عینی و مستقلی ندارد. فلاسفۀ اسلامی کلی را به سه قسم «کلی طبیعی»، «کلی منطقی» و «کلی عقلی» تقسیم می کردند. بحثِ «کلی» محور بنیادی ترین مناقشه های فلسفی در قرون وسطای مسیحی بود. دو مکتب مجزای فکری، نام انگاری (نومالیسم)، تابعان ارسطو، و مفهو م انگاری (رئالیسم)، تابعان افلاطون، از درون این مناقشه سر برآوردند. بحث «کلّی» محور مناقشه های فلسفی دو مکتب اصلی فلسفه در دورۀ مدرن نیز بوده است: مناقشۀ تجربه باوری و خردباوری مدرن و نحله های فکری وابسته بدان ها. کانت بر آن بود که فقط به قاعده ای عمل می بایست کرد که به قانون کلی بدل تواند شد. کلی در فلسفه هگل همانا عقل است که در واقعیت تاریخی تحقق می یابد. مباحث بحث گرایان در باب «کلی» عموماً با این پرسش بیان می شود: «همۀ چیزهایی که وجود دارند، جزئی اند؛ اگر چنین است، پس اسم عام چیست؟» همّ تجربیان انگلیسی، لاک و بارکلی و هیوم، آن بوده است که کاربرد اسم های عام را روشن کنند، بدان سان که با این نظر که جز جزئی ها چیزی در جهان وجود ندارد، سازگار افتد. برخی از فلاسفۀ معاصر نیز کوشیده اند از رهگذر نظریۀ تکرار و تشابه، روایتی پذیرفتنی از دو روایت واقع باورانه و ایده باورانه به دست دهند. مباحث برتراند راسل در باب عدد و شباهت و مباحث ویتگنشتاین متأخر را در باب بازی (بحث شباهت خانوادگی) می توان در این رده جای داد. در فلسفه سه نظریۀ عمده در باب کلی ارائه شده است: نظریه ای که کلی را صرفاً امری انتزاعی و موجود در ذهن می داند؛ نظریه ای مبتنی بر باور به وجود خارجی کلی؛ نظریه ای که کلی را به صرف نام گذاری تقلیل می دهد.

مترادف ها

totality (اسم)
مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

universal (صفت)
جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا

generic (صفت)
عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره

generalized (صفت)
کلی، تعمیم یافته

material (صفت)
مقتضی، اساسی، جسمانی، جسمی، مادی، اصولی، کلی

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

فارسی به عربی

جنرال , عالمی , عام , مادة , مجموع ، إِجْمالی

پیشنهاد کاربران

واژه قلی ریشه ی سنسکریت در زبان ترکی واژه ق و خ نیست به واژه قلی می گویند در ترکی کلی که واژه کل یا کلی ریشه ی نیاهندوایرانی دارد.
منابع ها. فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
https://en. m. wiktionary. org/wiki/قلی
🇮🇷 واژه ی برنهاده: همادین 🇮🇷
من سردار خاکسار سعیدی اصفهان شرعبرشم
إیمان ٌ کُلّیٌ = ظهرَ الإیمانُ کُلُّهُ . . . =أُمّیٌ
وصفٌ للإمام علی ( علیه السلام ) .
زیاد ، بزرگ
همه، همه گیر، فراگیر، سرتاسر
overarching
دربرگیرانه
عمده . . . .
Kali مشک کوچک در زبان ملکی گالی بشکرد
کلان / بزرگ / بزرگتر / کلانتر
مفهوم به دو قسم کلی و جزئئ انقسام میشود. کلی آن است که اعم و فراگیر باشد و قابل انطباق بر کثرین برای مثال کوه.
کلی خود دو قسم دارد: 1 - یاخود کلی مدنظراست. 2 - یا افراد آن کلی مدنظرهستند.
در زبان لری بختیاری به معنی
کلید
کلیتانه اوردی::کلیدها را آوردی
Keli
"کلی" در زبان مازنی معنی لانه میدهد. مر کلی ( لانه مار ) ، کرک کلی ( لانه مرغ ) .
کلی با کسره «ک» در زبان مازنی ( تبری ) به معنای لانه و سرپناه ماکیان و برخی خزندگان نظیر مار است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس