کمان چوله

لغت نامه دهخدا

کمان چوله. [ ک َ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) کمان جوله :
ز بهر جنگ دشمن دست نابرده به زه گردد
غلامان ترا هر دم کمان اندرکمان چوله.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 352 ).
و رجوع به کمان جوله شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی که کمان را در آن جا دهند قربان : ( ز بهر جنگ دشمن دست نابرده بزه گردد غلامان ترا هزمان ( هر دم ) کمان اندر کمان جوله ) . ( فرخی عبد )
قربان، کماندان، جعبهای که کمانرادر آن میگذاشته اند

فرهنگ معین

( ~ . لِ ) (اِمر. ) جایی که در آن کمان می گذارند.

فرهنگ عمید

جعبه ای که کمان را در آن می گذاشتند، قربان، کمان دان.

پیشنهاد کاربران

بپرس