کندیده

لغت نامه دهخدا

کندیده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف ) کنده. ( فرهنگ فارسی معین ). کنده شده : ظلم الارض ؛ کند زمین را در غیر جای کندیده. ( منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || واداشته به کندن. ( فرهنگ فارسی معین ): زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست. ( منتهی الارب از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به منتهی الارب ذیل «زوب » شود.، کن دیده. [ ک َ دِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

کنده.

پیشنهاد کاربران

بپرس