کنده

/kande/

مترادف کنده: تنه، چوب، دار، ساقه، پای بند، کند

معنی انگلیسی:
dug, plucked, engraved, carved, engraved or carved work, ditch, moat, block, log, stub, stump, trench

لغت نامه دهخدا

( کندة ) کندة. [ ک ِ دَ ] ( ع اِ ) پاره ای از کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قطعه ای از کوه. ( از اقرب الموارد ).

کندة. [ ک ِ دَ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است از عرب. ( از معجم البلدان ) ( از لباب الانساب ). نام قبیله ای از تازیان یمن. ( ناظم الاطباء ). نام پدر قبیله ای یا تیره ای است از یمن و او کندةبن ثور بوده است. قبیله کنده در جنوب شبه جزیره عربستان سکونت کردند سپس گروهی از آنجا به دیگر بلاد هجرت نمودند.
کنده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » ( حفر کردن. برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد ) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بت خانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 100 ). || ( اِ ) جوی و گوی را گویند که بر گردحصار و قلعه و لشکرگاه کنند تا مانع آمدن دشمن گرددو معرب آن خندق است. ( برهان ) ( زمخشری ) ( دهار ). خندق. ( غیاث ). آنچه گرداگرد قلعه بکنند. خندق. ( فرهنگ رشیدی ). خندقی باشد که گرد باروها کنده باشند. ( صحاح الفرس ). گوی باشد که بر گرد قلعه و حصار و لشکرگاه بکنند تا مانع درآمدن دشمن شود و معرب آن خندق باشد. ( جهانگیری ). آنچه گرداگرد قلعه بکنند. خندق معرب آن است. ( فرهنگ رشیدی ). خندق و جوی و گوی که بر گرد حصارقلعه و لشکرگاه کنند تا مانع از آمدن دشمن گردد. و هر گو مصنوعی که مانع از عبور سوار و پیاده باشد. ( ناظم الاطباء )...و عرب کنده را معرب کرده خندق خواند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پهلوی «کندک » . ( حاشیه برهان چ معین ) : با فیروز برنیامد و سپاه او را با سپاه عجم طاقت ندارد پس از پشت لشکرگاه خویش کنده ای کرد بزرگ و به بالا ده ارش و... ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). پس همی بود اردشیر تا مهر ماه بگذشت پس لشکر برگرفت به دشت هرمزجان شد و آنجا فرودآمد گردبرگرد خویش کنده ای کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
بره کنده پیش و پس اندر سپاه
پس کنده با لشکر و پیل شاه.
فردوسی.
به پیش سپه کنده ای ساختند
به شبگیر آب اندرانداختند.
فردوسی.
به لشکر بفرمود پس شهریار
یکی کنده کردن به گرد حصار.
فردوسی.
میان سنگ یکی کنده کند گرد حصاربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

در آیین زردشتی دیوی است مست بی آنکه شراب بنوشد .
تکله چوب کلفت، تنه درخت که بریده شده باشد
( اسم ) کارد گاو آهن .
پاره از کوه . قطعه از کوه

فرهنگ معین

(کَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - حفر شده . ۲ - بیرون کشیده شده . ۳ - خندق ، گودال ، حفره ، چاه . ۴ - امرد، مفعول .
(کُ دِ ) (اِ. ) ۱ - چوب ستبری که بر پای مجرمان و اسیران می بستند. ۲ - هیزم ، هیمه . ۳ - قسمت پایین درخت . ۴ - یکی از فنون کُشتی .

فرهنگ عمید

۱. جداشده: ز پیرامن دژ یکی کنده ساخت / ز هر جوی و شهر آب در وی بتاخت (اسدی: ۲۱۹ ).
۲. گودشده.
۳. (اسم ) [قدیمی] گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق.
۱. تنۀ درخت که شاخه های آن بریده شده باشد.
۲. تکۀ چوب کلفت.
۳. هیزم. ٤. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان می بستند.
* کندهٴ زانو: (زیست شناسی ) استخوان گرد زانو.

فرهنگستان زبان و ادب

{stump} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] پایین ترین قسمت تنه که پس از قطع درخت بر روی زمین باقی می ماند

گویش مازنی

/kende/ کنده ریشه ی درخت –تنه ی تکه تکه شده ی درخت

واژه نامه بختیاریکا

( کَندِه ) از محل های قدیمی سکونت و دیگر بهره برداری های معیشتی
( کِندِه ) انتها

دانشنامه عمومی

کنده (باهیا). کنده ( به پرتغالی: Conde ) یک منطقهٔ مسکونی در برزیل است که در باهیا واقع شده است. [ ۱] کنده ۲۶٬۰۳۵ نفر جمعیت دارد.
عکس کنده (باهیا)عکس کنده (باهیا)عکس کنده (باهیا)

کنده (درخت). کُنده بخشی از تنه درخت است که پس از بریده شدن اصل تنه درخت بر روی زمین باقی می ماند و ریشه ها به آن وصل است. در بیشتر کنده ها حلقه هایی مربوط به دوره های رشد درخت دیده می شود که مطالعه آن ها شاخه ای علمی به نام تاریخ شماری درختی را تشکیل می دهد.
در اصطلاح جنگلداری، آنچه پس از قطع درخت از رویش جوانه های موجود در کُنده به وجود می آید «جَست»[ ۱] نام دارد. جست ها به صورت پاجوش یا ریشه جوش می رویند. بدین منوال، جنگلی که اکثر درختان آن از جوانه های روییده از کُنده تشکیل شده باشد جنگل کُنده زاد[ ۲] نامیده می شود. جنگلی متشکل از درختانی با دو منشأ دانه ای و جَستی که سرانجام به جنگل دواُشکوبه تبدیل شود «جنگل دانه و کُنده زاد» نامیده می شود.
عکس کنده (درخت)عکس کنده (درخت)

کنده (قبیله). قبیله کنده از قبایل مهم عرب قحطانی یمن بودند و در نزدیکی حضرموت می زیستند. بعدها، پس از مهاجرت از جنوب به شمال شبه جزیره عربستان در نجد ساکن شدند. سپس، حکومتی قبیله ای را تشکیل دادند. حکومت کنده تابع پادشاهی حمیر بود. اوج قدرت حکومت کنده، اوایل قرن پنجم میلادی بوده است، که توانست حیره را تصرف کند. مردم بندر کنگ در شهرستان لنگه از قبیله کنده هستند[ ۱]
عکس کنده (قبیله)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کِنْده
قبیلۀ بزرگ عرب قحطانی، از نسل کهلان بن سبا، مرکب از طوایف بزرگی چون بنی معاویه، تجیب، سکسک و سکون. مردم این قبیله پیش از اسلام در غرب حضرموت سکونت داشتند. نام این قبیله در کتیبه های کهن عربستان جنوبی نیامده و در روایت های مورخان عرب نیز ذکر آنان از حدود قرن ۴م آمده است. اشراف کنده در قرن ۶م، حکومت برخی نواحی و قبایل عربستان مرکزی را در دست داشتند. حجر بن عمرو، معروف به آکل المرار، نخستین حاکم شناخته شدۀ آنان است. عمرو بن حجر، معروف به عمرو المقصور، جانشین او بود. حارث بن عمرو، معروف به جرار، در سلطنت قباد اول ساسانی مدتی کوتاه بر حیره مسلط بود، اما انوشیروان او را از حیره بیرون کرد. حارث تا چند سال بر عربستان مرکزی حاکم بود و پیش از مرگ، پسرانش را به حکومت قبایل مختلف منصوب کرد. فرزندان حارث پس از مدتی به جنگ با یکدیگر برخاستند و بدین سان نظام حکمرانی کنده فرو پاشید. آخرین آنان حجر بن حارث، پدر امرؤالقیس، شاعر معروف عرب، بود. بعضی از سران کنده تا اوایل اسلام در مناطقی چون دومةالجندل و مخلاف در یمن حکومت داشتند. پس از قتل حجر به دست قبیلۀ بنی اسد، حکمرانی امرای کنده عملاً به پایان رسید و امرؤالقیس نیز در به دست گرفتن حکومت توفیقی نیافت. اشعث بن قیس کندی در ۹ق در حضور پیامبر (ص)، مسلمان شد. او از فاتحان آذربایجان بود و بعضی از همراهان او پس از این فتح در ناحیۀ سراه آذربایجان ساکن شدند. برخی از یاران امام حسین (ع) از کندیان بودند و گروهی از آنان نیز در شمار افراد مختار ثقفی قرار داشتند. کندیان اتباع عبدالرحمان بن محمد بن اشعث، در شورش بزرگ او علیه حجاج بن یوسف ثقفی شرکت داشتند. ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی، فیلسوف بزرگ مسلمان، از نوادگان اشعث بن قیس بود.

مترادف ها

stub (اسم)
ریشه، کوتوله، ته، کنده، ته چک، ته سیگار، ته سوش، ته بلیط

stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

clog (اسم)
پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه

timber (اسم)
تیر، چوب، کنده، الوار، درخت الواری، صدای خشک، طنین دار شبیه صدای زنگ

block (اسم)
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش

chunk (اسم)
تکه، کنده، مقدار قابل توجه، تکه بزرگ یا کلفت و کوتاه

bloc (اسم)
توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده

log (اسم)
کنده، سرعت سنج کشتی، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، سفرنامه کشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده

chump (اسم)
کنده، تکه بزرگ

logarithm (اسم)
کنده، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، پایه لگاریتم

فارسی به عربی

خشب , صندل خشبی , عقب , قطعة , کتلة

پیشنهاد کاربران

کُنده:هیزم کلفت. تنهء بریده شده درخت.
نمونه:نجف ارباب، همچون گره پیچ کنده ای، بی تکان وسخت برجای نشسته بود ( کلیدر ج۷ص۲۰۱۸ )
محمدجعفر نقوی
کنده، تهی، خالی،
آکنده، پر، زفت، لبریز، مشحون
کنده یکی ازمعانی یا مترداف سم ، سنب، شنب، است وهرگونه کنده شده درزمین است ومجازا بمعنی گوروقبر است که نوعی کندمی باشند. وهمان معنی حفردرعربی را دارد .
در مهاباد اصفهان به جایی میگویند کهدر زمین می کنند برای نگهداری گوسفندان در زمستان
تبر از زر و سیم باید کرد
تا شود کارگر بران کنده
واندگر کندگان در آنحجره
بشب تیره خورد را کنده
همه با یکدیگر همی بازند
بازی کودکان نوکنده
تا بدان کندگان رسم یکره
خر بیار ای غلام خر بنده
کنده و ساده - دلبر ساده انست که هنوز کنده نشده دلبر را چون نگین گویند
کنده ای که به بی ریشان یا پسران بزرگتر میگفتند همه با زبر کاف است و پسران را ساده و کنده میگفتند اگر پسر بی ریش و تازه و خرد بود او را ساده میگفتند بچم نگین ساده و حکاکی نشده و اگر بزرگسال و دریده بود کَنده میگفتند بچم حکاکی شده است
...
[مشاهده متن کامل]

:
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کنده کان بی وفای دهر است
بر کنده بی وفا چرا دل بندی.
حاجی شمس الدین بجه البستی ( از لباب الالباب ج 1 ص 287 ) .
بر تخت زر آن را نهد امروز فلک
کو همچو نگین ساده بود یا کنده .
؟ ( از فرهنگ فارسی معین از المعجم ص 345 ) .
اوست قواده هر کجا در دهر
کنده ای خوب و قحبه ای زیباست.
رکن مکرانی:
از قحبه و کنده خانه احمد طی
ماند بزغاروی در کنده ری.
منجیک.
خواجه ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه شتر گلوند.
طیان.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
کنده ای را لوطئی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد.
مولوی

کنده
زانوء
کنده کشی . کنده زدن
کنده خاقان خان ترک های مجار در زمان قدرت جهانی امپراتوری اردوی زرین موغول
کنده با فتحه کاف دارای معانی زیراست:
الف: گورآب= محل تجمع آبهای سرگردان سطح زمین در گودالهای بزرگ خاک برداریهای دستی درقدیم
ب: به حفاریهای دستی بالای همکف زمین در دامنه کوه ، ( ( کنده ) ) و به حفاریهای دستی زیر زمینی زیر همکف زمین ( ( هَرنگ ) ) وبه حفاریهای دستی مشترک بین همکف و زیر زمین در طبیعت ( ( طویله ) ) می گویند زیرا طویله دارای راه پله است ولی اسطبل راه پله ندارد وهمسطح زمین است. ج: به روستایی که روی سطح شیب دارساخته شود ( ( کنده ) ) گویند وبه روستایی که برسطح صاف بدون شیب ساخته شود ( ( دهکده ) ) می گویند و به چند خانوار درچند خانه انگشت شمار دریک مزرعه ( ( ده ) ) و به روستای دارای جمعیت کم پراکنده کار ( ( قصبه ) ) می گویند
...
[مشاهده متن کامل]

چوب گُنده و بزرگ
در گویش جهرمی به کنده ی درخت "چکل " گفته می شود .
کُنده :[اصطلاح صید ]= چوبی که پروانه لنج بر روی آن سوار میشود. در زبان آذری به چونه ی خمیر و نان کُنده گفته می شود .
انتها، ریشه، اصل
خندق
کنده زیر زمین تونل مانندی است که در زمین حفر و آماده سازی می شد و در آن طاقچه های کوچکی برای چراغهای روغنی تعبیه می شد و گوسفندها در زمستان برای محافظت از سرما در آنجا نگهداری می شدند.
منبع : منابع شفاهی روستای ارجنک از روستاهای فارسی زبان توابع شهرکرد
کنده [ به فتح کاف و کسر دال] : جایی که آن را کنده اند، شکاف دست ساز انسان ، در گویش اهالی روستای کلهرود ( از توابع شهرستان ساهین شهر و میمه در استان اصفهان ) به اطاق مانندی که در تپه یا کوه برای نگهداری گاو و گوسفند کنده می شود را کوه می گفتند .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس