کنی

لغت نامه دهخدا

کنی. [ ک ُ نا ] ( ع اِ ) ج ِ کُنیَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کنیة شود.
- کنی الرؤیا ؛ مثلهایی است که فرشته رؤیا زند و آن کنایه از امور بزرگ و مهم است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

کنی. [ ک َ نی ی ] ( ع ص ، اِ ) هم کنیت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هم کنیت. ج ، اکنیاء. ( مهذب الاسماء ). یقال : فلان کنی فلان ؛ فلان هم کنیه فلان است یعنی کنیه هر دو یکی است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع کنیه، هم کنیه، دونفرکه یک کنیه داشته باشندهرکدام راکنی دیگری میگویند
هم کنیت . جمع اکنیا

فرهنگ عمید

= کنیه

گویش مازنی

/kenni/ خواهی کرد

واژه نامه بختیاریکا

( کُنی ) کو؛ کجاست

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ کردی، کنی مخفف کانی، به معنی کانی، چشمه. . .
کنی مخفف کانی، در فرهنگ کردی، چشمه

بپرس