کنیس

لغت نامه دهخدا

کنیس. [ ] ( اِ ) جامه زربفت.( مهذب الاسماء ) : از ناحیت کومش به دیلمان جامه های کنیس خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 146 ).

کنیس. [ ک َ ] ( معرب ، اِ ) کنشت.کنیسه. معبد یهود. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای هزاران کعبه پنهان در کنیس
ای غلطانداز عفریت و بکیس.
مولوی.
و رجوع به ماده بعد و کنشت شود.

فرهنگ فارسی

معبد یهود
جامه زر . بفت

فرهنگ معین

(کَ ) [ معر. ] (اِ. ) معبد یهود.

فرهنگ عمید

= کنیسه

پیشنهاد کاربران

بپرس