گاو زور

لغت نامه دهخدا

گاو زور. ( اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو :
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
دلاور بسرپنجه گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور.
سعدی ( بوستان ).
|| ( ص مرکب ) پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد. ( برهان ) ( آنندراج )( رشیدی ) ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) زورگاو قوت گاو : دشمن بگاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد برگ خزان منم . ( مسیح کاشی ) ۲ - پهلوانی که زور او همسان قوت گاو باشد ۳ - کسی که بی ورزش کشتی گیری و آموختن فنون آن زور بسیار داشته باشد .

فرهنگ عمید

۱. آن که زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد.
۲. زور و قوّت گاو.

پیشنهاد کاربران

بپرس