گردنکشی کردن


معنی انگلیسی:
disobey

لغت نامه دهخدا

گردنکشی کردن.[ گ َ دَ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) استکبار کردن. مخالفت کردن. تکبر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). تطاول. ( دهار ) ( منتهی الارب ). اباء. ( دهار ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغه ). تبدخ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - شجاعت نمودن دلیری کردن ۲ - سرکشی کردن طغیان نمودن . ۳ - تکبر ورزیدن خودستایی کردن .

جدول کلمات

استکبار

پیشنهاد کاربران

تباهی کردن
گردن افراختن ؛ گردن بلندکردن و کنایه از سرکشی و گردن کشی کردن :
خریدار این جنگ و این تاختن
بخورشید گردن برافراختن.
فردوسی.
ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد زانکه مست
...
[مشاهده متن کامل]

بشب زیر آتش کند هر دو دست.
فردوسی.
جهانجوی چون دید بنْواختْشان
بخورشید گردن برافراختْشان.
فردوسی.
زبس تیغ بر گردن انداختن
نیارست کس گردن افراختن.
نظامی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.
سعدی.
هرکه گردن بدعوی افرازد
خویشتن را بگردن اندازد.
سعدی.
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد.
سعدی.

عناد ورزیدن
بغی کردن ، بغیدن
استکبار

بپرس