گره زدن


معنی انگلیسی:
ball, knot, tie, to tie, to knot

لغت نامه دهخدا

گره زدن. [ گ ِ رِه ْ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بستن. عقده زدن :
موئی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.
سعدی.
گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.
سعدی.
خورده جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار
میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.
صائب ( از آنندراج ).
|| کنایه از ذخیره نهادن. || مال دنیا جمع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ایجاد گره کردن عقده زدن : گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شیداست و تزویر و فن . ( سعدی ) ۲ - معقد کردن موی سر ( زلف ) و صورت : مویی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو بود . ( سعدی ) الب ارسلان ... محاسن رقیق طویل داشت که بگاه تیر انداختن او را گره زدی

مترادف ها

knot (فعل)
بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگوله دار کردن

loop (فعل)
گره زدن، پیچ خوردن، حلقه دار کردن

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

tie (فعل)
زدن، گره زدن، تساوی بستن

ruffle (فعل)
بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن

cadge (فعل)
اخاذی کردن، گره زدن، باربری کردن، دوره گردی کردن

knit (فعل)
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن

twitch (فعل)
جمع شدن، پیچاندن، گره زدن، فشردن، ناگهان کشیدن، بهم کشیدن

snick (فعل)
کشیدن، گره زدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، به حرکت اوردن سهم

twitch grass (فعل)
جمع شدن، گره زدن، بهم کشیدن

فارسی به عربی

حک , حلقة , ربطة , عقدة , کشکشة

پیشنهاد کاربران

get stitch هم میشه گره زدن
ولی اون یکم شک دارم
knot گره
tie a knot گره زدن
thread ی ۱ - نخ ۲ - نخ کردن ۳ - بافتن ۴ - . . .
needle سوزن
thread a needle سوزن نخ کردن
sew دوختن
گره زدن:[ اصطلاح فرش بافی ]به تاباندن خامه های پشمی یا ابریشمی به دور چله های فرش در حین بافت گره زدن می گویند.

بپرس