گرگ اشتی

لغت نامه دهخدا

( گرگ آشتی ) گرگ آشتی. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. ( برهان ). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. ( آنندراج ). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن. ( غیاث ) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. ( تاریخ بیهقی ). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. ( تاریخ بیهقی ).
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
فرخی.
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 444 ).
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
خاقانی ( دیوان ص 116 ).
گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی.
عزالدین اصفهانی ( مستوفی ممالک سلطان سنجر ).
گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی.
قوام الدین ابوالقاسم ( وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است.
نظامی.
امان که یافت از گرگ دغل باز
که با روبه کند گرگ آشتی باز.
عطار.
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
عطار.
چکند بره با حمایت تو
گرگ آشتی سگ شبان را.
سیف اسفرنگ.
ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی.
آصفی.
گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.
شفائی.
از دل برون نکرد خیال جفا هنوز
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
سلیم.
پیراهن یعقوب اگر صلح کند
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( گرگ آشتی ) ( اسم ) آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد صلح بنفاق و مکر و فریب : قورچی باشی که مرد خیر اندیشی بود در مقام اصلاح در آمده میان. ایشان گرگ آشتی واقع شد .

فرهنگ معین

( گرگ آشتی ) ( ~ . ) (اِ مر. ) آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد، صلح به نفاق و مکر و فریب .

فرهنگ عمید

( گرگ آشتی ) آشتی ظاهری که دل های طرفین در باطن بر کینه و دشمنی باشد، صلح و سازش از روی مکر و نفاق.

پیشنهاد کاربران

بپرس