گفت

/goft/

مترادف گفت: حرف، سخن، قول، گفتار، نطق

معنی انگلیسی:
thing said, word, speech

لغت نامه دهخدا

گفت. [ گ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ، اِ ) کلام. قول. گفتار :
کی بر او زرّ و سیم عرضه کنم
خویشتن را به گفت راد کنم.
حکاک.
پیچید بزر رخنه اشعار مرا
بی قدر مکن به گفت گفتار مرا.
شهید بلخی.
سخنگوی هر گفتنی را به گفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.
ابوشکور.
بدو گفت اگر باشد این گفت راست
بدین چار چیز او جهان را بهاست.
فردوسی.
بخویشی مادر بدو نگروی
نپیچی و گفت کسی نشنوی.
فردوسی.
بدو گفت سودابه گر گفت من
پذیرد، شود رای او جفت من.
فردوسی.
زنان گفتار مردان راست دارند
به گفت خوش تن ایشان را سپارند.
( ویس و رامین ).
نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد و گفت ایشان را بپسندید و احماد کرد. ( تاریخ بیهقی ).
چنین داستان آمد از گفت شیر
که شاه ددان است ببر دلیر.
اسدی.
چنین گفت کای گرد بیداردل
به گفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ
کاینجا همه گفت آمد و آنجا همه رنگ.
مسعودسعد.
غول باشد نه عالم آنکه از او
بشنوی گفت وننگری کردار.
سنایی.
کار آمد حصه مردان مرد
حصه ما گفت آمد اینْت ْ درد.
سنایی.
... با قرّایان صحبت مدار که ایشان غمازان باشند بر درگاه حق ، بگفت ایشان خلق را بگیرد، اما به گفت ایشان رها نکنند. ( اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ). و در این دقیقه تأمل باید کردن تا فائده گفت ما معلوم شود. ( کتاب النقض چ محدث ص 525 ).
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
گفتی ببرم جان تو اندیشه در این نیست
اندیشه در این است که بر گفت نپایی.
خاقانی.
مدبر نکند کار به گفت عاقل
هرگز نشود به حیله مدبر مقبل.
؟ ( از سندبادنامه ).
دبیر زبان آور از گفت شاه
جهان کرد بر نامه خوانان سیاه.
نظامی.
نه در گفت آید و نه در شنیدن
قلم باید به حرفش درکشیدن.
نظامی.
طوطی اندر گفت آمد در زمان
بانگ بر درویش برزد کای فلان !
مولوی.
گفت عالم به گوش جان بشنوبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) ستبر گنده هنگفت . ۲ - پارچه ای که بافت آن در هم و سوراخهای آن تنگ باشد : تا باغ و راغ را سلب سبز و گفت زرد ابر بهار بافد و باد خزان دهد ... . ( عبدالواسع جبلی )
دهی است از دهستان بخش جغتای شهرستان سبزوار

فرهنگ معین

(گُ ) (مص مر. ) کلام ، قول ، گفتار.

فرهنگ عمید

۱. گفتن.
۲. (اسم ) گفتار، کلام.
* گفت وشنفت: (اسم مصدر ) = * گفت وشنید
* گفت وشنو: (اسم مصدر ) = * گفت وشنید
* گفت وشنود: (اسم مصدر ) = * گفت وشنید
* گفت وشنید: (اسم مصدر ) گفتگو، گفتن و شنیدن، مباحثه.

گویش مازنی

/goft/ زخم زبان - حرف حسادت بار

واژه نامه بختیاریکا

( گُفت ) تو گفت و مو گفت
( گُفت ) صحبت؛ حرف

دانشنامه عمومی

گفت (جغتای). گَفْت روستایی خوش اب و هوا در دهستان دستوران بخش مرکزی شهرستان جغتای استان خراسان رضوی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۴۹۹ نفر ( در ۱۵۹ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس گفت (جغتای)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

معادل این واژه در زبان لکی کلمه وت vet می باشد
گفت به نظر سوم شخص از صَرف با مصدر گویش هست که در محاوره با حرف "اف" ترکیب شده و "ت" هم که علامت سوم شخص مفرد هست و تبدیل به کلمه ای خاص شده است
مثل خُفت از خوابیدن
شنُفت از شنیدن
رُفت از روبیدن ( که کلمه رفتگر هم از آن برداشت شده است )
...
[مشاهده متن کامل]

و روبیدن یعنی آنچه روی سطح هست را کنار زدن که در باره رو ( بالای سطح ) باید جدا صحبت کرد
جُفت هم به نظر میاد از جور بودن گرفته شده باشدکه البته مثل گفت فعل نیست و اسم است
( نظرات شخصی و فرضیه است )

آوایش، گویش ، بر زبان آوردن، بیان کردن مطلبی برای کسی یا کسان، از لب بیرون دادن یک آوا یا واژه
حرف زد
حرف ردن
دکتر کزازی واژه ی " گفت" را در نوشته های خود به جای واژه ی " تلفظ" بکار برده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 305. )
لب باز کرد، لب زد، جواب داد، لب گشود، لب تکان داد، به زبان آورد، بر زبان جاری ساخت، زبان چرخاند

بپرس