یاری کردن


معنی انگلیسی:
aid, assist, befriend, support, to assist

لغت نامه دهخدا

یاری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) همراهی کردن. کمک کردن. اعانت. نصرت. امداد. مددکردن. ارداء. مناجده. معاونت. نصرت. صحبت صحابت. هناء. عوان.ممالاة. تعوین. کنیف. کنف. ( منتهی الارب ) :
هرآنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرزبخشی و یاری کنی.
فردوسی.
مرا اندرین کار یاری کنید
بر این بیوفا کامگاری کنید.
فردوسی.
ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخر است جهان را به جهانداری تو.
منوچهری.
خدمت نکنی بر ما وز ما طلبی خدمت
یاری نکنی ما را وز ما طلبی یاری.
منوچهری.
عامه شهر عبداﷲبن احمد را یاری کردند. ( تاریخ سیستان ص 309 ).
یار بودی مرمرا از روی مهر
یاری اکنون کن که یار از دست رفت.
سنایی.
داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب
کرد یاری تا کند در راغ عطاری صبا.
معزی.
خود منشی کار خلق کردن است
خصمی خود یاری حق کردن است.
نظامی.
که وقت یاری آمد یاریی کن
در این خون خوردنم غمخواریی کن.
نظامی.
مهندس گفت کردم هوشیاری
دگر اقبال خسرو کردیاری.
نظامی.
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند.
مولوی.
نام احمد چون چنین یاری کند
تاکه نوزش چون مددکاری کند.
مولوی.
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند.
مولوی.
جوان را دست عطا بسته بود زبان ثنا برگشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند. ( گلستان سعدی ). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد. ( گلستان سعدی ). گفت اندیشه مدارید که یکی منم در این میان که پنجاه مرد را جواب دهم و دیگر جوانان هم یاری کنند. ( گلستان سعدی ).
چه یاری کند مغفر و جوشنم
چو یاری نکرد اختر روشنم.
سعدی.
چه زور آورد پنجه جهد مرد
که بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی.
جهان آفرین گرنه یاری کند
کجابنده پرهیزگاری کند.
سعدی.
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی.
حافظ.
موازرت ، معاضدت ؛ با هم یاری کردن. ( منتهی الارب ). تعاضد، ظهور، مضافرت ،تعاون ، تدامج ، معاونت ؛ همدیگر را یاری کردن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - کمک کردن اعانت . ۲ - قوت دادن نیرو بخشیدن .
همراهی کردن کمک کردن

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - کمک کردن . ۲ - نیرو بخشیدن .

جدول کلمات

نصر

مترادف ها

assist (فعل)
معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن

aid (فعل)
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن

help (فعل)
کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، پاره کردن

succor (فعل)
یاری کردن

bestead (فعل)
کمک کردن، یاری کردن، بدرد خوردن، سودمند واقع شدن، جای کسی را گرفتن

succour (فعل)
یاری کردن

فارسی به عربی

مساعدة

پیشنهاد کاربران

مساعدت کردن. [ م ُ ع َ / ع ِ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کمک کردن. همراهی کردن. معاضدت کردن. موافقت کردن. یاری کردن. یارمندی کردن : سخت تازه شد و شادکام و بنده را به شراب بازگرفت و خام بودی مساعدت ناکردن.
...
[مشاهده متن کامل]
( تاریخ بیهقی ص 161 ) . نیک آوردی که نیامدی و با خواجه به شراب مساعدت کردی. ( تاریخ بیهقی ص 161 ) . اگر امیر در این جنگ با ما مساعدت کند. . . ( تاریخ بیهقی ) . که قضای ایزد تعالی با نصرتهای وی موافقت و مساعدت نکرد. ( تاریخ بیهقی ص 176 ) .

مدد دادن= کمک کردن
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
حافظ
معنی طلب یاری استعانت یاری کردن و کمک کردن میشه ؟ ایا؟
یاری رساندن
اعتضاد
نصر، همراهی کردن. کمک کردن. اعانت. نصرت. امداد. مددکردن. ارداء. مناجده. معاونت. نصرت، مساعدت
مساعدت

بپرس