یافعی

لغت نامه دهخدا

یافعی. [ ف ِ عی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به یافع. ( الانساب سمعانی ). میوه فروش. ( دهار ).

یافعی. [ ف ِ] ( اِخ ) عبداﷲبن اسعد، عفیف الدین ، و رجوع به عبداﷲبن اسعد و ابوالسعادات عبداﷲبن اسعد در همین لغت نامه و الدرر الکامنه ج 2 صص 247 - 249 و معجم المطبوعات ج 2ستون 1952 و روضات الجنات ص 407 و کشف الظنون شود.

یافعی. [ ف ِ ] ( اِخ ) نسبت چند تن از روات است. رجوع به انساب سمعانی شود.

یافعی. [ ف ِ ] ( اِخ ) قاضی ابوبکر یافعی یمنی ، قاضی جند است و او را کتابی است به نام «المفتاح » در نحو. ( معجم البلدان ). قاضی ابوبکربن محمد عبداﷲ جندی یافعی متوفی به سال 953 هَ. ق. را دیوانی است به نام «دیوان الیافعی » و شعر وی نیکو و شگفت آورو محتوی بر جد و هزل باشد. ( کشف الظنون ج 1 ص 526 ).

فرهنگ فارسی

ابو السعادات عبدا... ابن اسعد یافعی یمنی ملقب به عفیف الدین ساکن مکه و مردی اهل فضل و از بزرگان مشایخ بود . سید نعمتالله شافعی کرمانی ازمریدان او است . از آثارش : کتاب مر آه الجنان و عبرت الیقظان در معرفت حوادث زمان و کتاب روض الریاحین در حکایات صالحین و کتاب الدرالنظیم در فضائل قر آن عظیم میباشد . وفات او در سال ۷۶۸ ه. ق . واقع شده است .
منسوبست به یافع میوه فروش

پیشنهاد کاربران

بپرس