یحیی خان

لغت نامه دهخدا

یحیی خان. [ ی َح ْ یا ] ( اِخ ) یحیی خان لکهنوی بن منشی ثابت علیخان. اصلش از قصبه صفی پور لکهنو بود و خود در لکهنو به دنیا آمد. مردی صوفی مشرب و نیکونهاد بود و در اواسط قرن سیزدهم درگذشت. از اشعار اوست :
بر باد داد شعله حسنش غبار ما
پروانه وار نیست نشان مزار ما.
( از صبح گلشن ص 614 ).

یحیی خان. [ ی َح ْ یا] ( اِخ ) حکاری نام رئیس عشایر حکاری. در سال 1026 هَ. ق. شاه عباس لشکری به سرداری قرچقای خان تا ارزنةالروم فرستاد. عثمانیان سعی بسیار کردند که طوایف کردرا بر ایرانیان برانگیزند ولی رؤسای آن طوایف مثل ضیاءالدین خان فرزند شرفخان بدلیسی و غیره بدون اجازه سرداران عثمانی به ولایت خود بازگشتند. محمد پاشا بیگلربیگی می خواست از آنها جلوگیری کند جنگ درگرفت. یحیی خان پسر زکریاخان رئیس عشایر حکاری جمعی از ترکان عثمانی را کشت و خود نیز مجروح شد و محمدپاشا را هم زخمدار کرد. ( تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 206 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس