یکه تاز

/yekketAz/

معنی انگلیسی:
totalitarian, unrivalled horseman or cavalier, [ext.] champion

لغت نامه دهخدا

یکه تاز. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد. || کسی که در تاخت ، دوم خود نداشته باشد. ( آنندراج ). کسی که در تاخت وتاز منفرد و بی نظیر باشد. ( ناظم الاطباء ) :
آن سوار یکه تازم در بیابان جنون
کآفتاب ومه کنندم آرزوی شاطری.
ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).
یکه تازان است پر بر جان زده
یک سواره بر صف مردان زده.
؟ ( از آنندراج ).
|| لقبی بوده است که به روزگار صفویه به بعض سپاهیان داده می شد. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱- سواری که به تنهادرمیدان بجنگ هم نبردان رود یکهسوار. ۲- سواربی نظیر جنگجوی بی مانند.
سواربی همتا، دلیروبی باک، بی نظیردرتاخت وتاز، سواری که تنها برحریف خودبتازد

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی سوار بی همتا.
۲. [مجاز] دلیر و بی باک.
۳. ویژگی سواری که تنها بر حریف خود بتازد.
۴. آن که در تاخت وتاز بی نظیر باشد.

مترادف ها

athlete (اسم)
ورزشکار، پهلوان، یکه تاز، قهرمان ورزش

فارسی به عربی

مستبد

پیشنهاد کاربران

پیشرو
بی رقیب
خودخاه
منحصر به فرد، تک، آس، معرکه! -
جولان دادن، تاخت وتاز، ویراژ میده ( ویراژ! )
یِکّه تاز -
مهپاره، بیتا، یکتا، یگانه، بی نظیر و مانند و همتا و لنگه -
استاد، ماهر، مسلط!
بی نظیر ، بی مانند

بپرس