یکپارچه

/yekpArCe/

معنی انگلیسی:
connected, consistent, conterminous, incorporated, integral, monolith, monolithic, single, united, entirely, concrete, solid, [adj.] concrete, well - knit, [adv., infml.] sheer, absolutely, all

لغت نامه دهخدا

یکپارچه. [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) یک پاره. یک لخت. یک تخته.( یادداشت مؤلف ). یک قطعه. یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب. || کلان. || ( ق مرکب ) یک بارگی و یک دفعه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

یک یاره یک لخت یک تخته

فرهنگ معین

( ~. چِ ) (ص . ) درست ، تمام ، کامل .

فرهنگ عمید

۱. یک تخته، فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینه ای یکپارچه پوشانده بود.
۲. (قید ) [مجاز] همگی، به تمامی: مردم یکپارچه شعار می دادند.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← یکپارچه شده

واژه نامه بختیاریکا

لیل؛ یه بست

مترادف ها

monolith (اسم)
یکپارچه، تکسنگی، دارای یک سنگ

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

accrete (صفت)
مصنوعی، بهم پیوسته دوقلو، یک پارچه

monolithic (صفت)
یک پارچه

seamless (صفت)
یک پارچه، بدون درز، بی درز

en bloc (صفت)
یک پارچه، دربست، یک تکه

فارسی به عربی

عمود
( یکپارچه (سرتاپا ) ) مِنْ (قمَِّ ) الرّأس إلی أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَین )
صلب , منلیثی

پیشنهاد کاربران

Integrate
جامع
یک پرچم
فراگیر
انسجام، وحدت
منسجم
یک دست
همامنگ. . . .
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.
یکدست، یک دسته
متحد، هماهنگ، یک دست، یک نواخت
در هم تنیده و تلفیق شده بطوری که یک هدف واحد را محقق سازد
یکی بودن/ متحد
یک دست . کاملا
تلفیق - هماهنگی
هماهنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس