عمید

/~amid/

مترادف عمید: پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب

معنی انگلیسی:
chief, masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: عمید (پسر) (عربی) (تلفظ: amid) (فارسی: عَميد) (انگلیسی: amid)
معنی: عاشق و بی قرار، رئیس، حاکم، آن که منصب یا مقامی بزرگ دارد، عنوانی برای مقامات حکومتی در دوره ی سامانیان و بعد از آن، همچنین بزرگ قوم، سرور و تکیه گاه طایفه
برچسب ها: اسم، اسم با ع، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

عمید. [ ع َ ] ( ع ص ) شکسته دل از عشق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین. ( از اقرب الموارد ). بیقرار و تفته از بیماری و جز آن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) خانه ای که کسی در آن پناهنده شود، و بست و پناهگاه. ( ناظم الاطباء ). || سردار قوم. ( منتهی الارب ). سرور و تکیه گاه قوم که حوایج خود را به او رجوع کنند. ( از اقرب الموارد ). خواجه. ( دهار ) ( زمخشری ). رئیس قوم. سرور. مهتر. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُمداء. وزیر. بزرگ :
آن کو عمید رفت زخانه
آن کو ادیب رفت به مکتب.
مسعودسعد.
هر کس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر.
سنائی.
ای ولینعمت احرار و عبید
منعم ومکرم دهقان و عمید.
سوزنی.
|| عمید، سابقاً یک نوع مخاطبه بود که از جانب سلطان به وزرا و بزرگان داده میشد : امیر فرمود وی [ بوسهل حمدوی ] را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند... و مخاطبه وی الشیخ العمید فرمود، و خواجه بزرگ احمد عبدالصمد را آزار آمد از این مخاطبه. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 390 ). این سلطان ما امروز نادره روزگار است ، خاصه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن. و مخاطبه این بوسهل به لفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عباد بیش است. ( تاریخ بیهقی ص 390 ). بیاید در تاریخ بابی سخت مشبع آنچه رفت و سالاری تاش و کدخدایی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283 ).
آنکه در نامه ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا.
مسعودسعد.
- عمیدالامر ؛ مایه و نظام کار. ( از اقرب الموارد ).
- عمیدالوجع ؛ محل و مکان درد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دکتر موسیاستاد دانشگاه تهران و عالم حقوق ( و. تبریز ۱۲۸۷ ه.ش .- ف. تهران ۱۳۴۲ ه.ش . ) . وی تحصیلات مقدماتی و علوم قدیم را نزد علمای معروف تبریز فرا گرفت سپس بتهران آمد و فقه واصول و حکمت را نزد مدرس و میرزا طاهر تنکابنی و میرزا رضای ایروانی آموخت . پس از ادامه تحصیل در قم و عتبات باخذ درجه اجتهاد نایل گردید و علوم جدید را تا دوره کامل متوسطه در مدارس تبریز و دارالفنون تهران آموخت و برای ادامه تحصیل با دوره دوم محصلین اعزامی بفرانسه رفت و در پاریس بتحصیل پرداخت و در آن شهر موفق باخذ لیسانس حقوق و لیسانس فلسفه نایل گردید و نیز باخذ درجه دکتری حقوق با گذراندن رساله ای در موضوع [ طلاق در حقوق ایران و مقایسه آن با ملل دیگر ] نایل آمد و قسمتی از دوره دکتری فلسفه را در پاریس ( سربن ) و قسمت دیگر را در دانشگاه ژنو بپایان برد و رساله دکتری فلسفه خود را درباره روانشناسی از نظر ابن سینا نوشت و بتصویب رسانید . در سن ۴۲ سالگی بایران بازگشت و از سال ۱۳۱۹ ه.ش . در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بتدریس حقوق مدنی و در دانشکده معقول و منقول بتدریس تاریخ فلسفه در اسلام پرداخت . چهار دوره متوالی ریاست دانشکده حقوق را بعهده داشت و سه دوره بنمایندگی تهران انتخاب شد و دو بار نیابت مجلس شوری را بعهده داشت . وی از موسسان سازمان یونسکو در ایران و نایب رئیس آن سازمان رئیس کمیته ملی حقوق تطبیقی و عضو شورای عالی فرهنگ بود . از آثار اوست رساله در روانشناسی ابن سینا ( بفرانسه ) رساله در موضوع طلاق از لحاظ حقوق تطبیقی ( بفرانسه ) تصحیح و تحشیه دو رساله از ابن سینا هبه وصیت و ضمان عقدی ( در حقوق مدنی ) ارث ( که تا صحفه ۱۴۴ چاپ شده ) دوره حقوق مدنی در ۶ جلد ( چاپ نشده ) تاریخ فلسفه اسلام ( چاپ نشده ) .
بزرگ وسرور، سردار، رئیس وبزرگ قوم
( اسم ) رئیس قوم سرور مهتر جمع : عمدائ .

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) بزرگ و سرور قوم .

فرهنگ عمید

۱. بزرگ و سرور، سردار.
۲. مسئول مالیات، مشوفی.

دانشنامه آزاد فارسی

عَمید
عنوان خطابی کارگزاران بلند پایۀ دستگاه اداری دولت های سامانی و غزنوی و سلجوقی. این عنوان در نقش و سمت مشخصی بر افراد اطلاق نمی شده، بلکه به قشری از طبقۀ کاربدستان اشاره داشت که فرمانروایان کشوری و کارگزاران بلند پایه از میان آن ها برگزیده می شدند. در مقابل این گروه، کسانی بودند که به آنان سالار و شحنه گفته می شد و به خلاف عُمَدا (جمع عمید) نظامی بودند. از دورۀ آل بویه، این واژه با کلماتی دیگر ترکیب شده و همچون لقب به کار می رفته است که از آن شمار عمیدالملک، عمیدالدین، عمیدالدوله و عمیدالجیوش است. بارتولد در ترکستان نامه ثابت کرده که لقب عمیدالملک در روزگار سامانیان و غزنویان به «صاحب برید» گفته می شد و نیز گویند عمیدالملک کُندری کار خود را از این مقام آغاز کرده است. خاندان مشهور جیهانی نیز در دستگاه سامانیان لقب عمید داشتند. این عنوان در دیگر سرزمین های اسلامی چندان رواج نداشته و در روزگار مغولان دیگر نشانی از آن نیست.

پیشنهاد کاربران

عمود ، به معنی ستون است
عمود ، ستون است
واژه عمید
معادل ابجد 124
تعداد حروف 4
تلفظ 'amid
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( عَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی 'amid
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
درخشنده
نورانی
درخشان
جذاب
خاص
ستون خیمه - کنیه حضرت ابوالفضل

بپرس