neurotic

/nʊˈrɑːtɪk//njʊəˈrɒtɪk/

معنی: ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی
معانی دیگر: وابسته به روان رنجوری یا تباهی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or involving a neurosis.
مترادف: psychoneurotic
مشابه: depressive

- a neurotic condition
[ترجمه گوگل] یک وضعیت عصبی
[ترجمه ترگمان] یک وضعیت عصبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suffering from or affected by a neurosis.
مترادف: disturbed, unstable
متضاد: well-balanced
مشابه: anxious, compulsive, distraught, fixated, hysteric, irrational, maladjusted, mental, obsessive, overwrought

- To a neurotic person, worries that seem small to others can seem enormous.
[ترجمه گوگل] برای یک فرد عصبی، نگرانی هایی که برای دیگران کوچک به نظر می رسند، می توانند بسیار زیاد به نظر برسند
[ترجمه ترگمان] برای یک فرد عصبی، نگرانی هایی که به نظر می رسد برای دیگران کوچک به نظر می رسد، بسیار بزرگ به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor said that her habitual fantasizing about the royal family was neurotic behavior.
[ترجمه گوگل] دکتر گفت که خیال پردازی های همیشگی او در مورد خانواده سلطنتی رفتاری روان رنجورانه است
[ترجمه ترگمان] دکتر گفت که خیال پردازی همیشگی اش در مورد خانواده سلطنتی رفتار neurotic بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: neurotically (adv.), neuroticism (n.)
• : تعریف: a person afflicted with a neurosis.
مترادف: hysteric, psychoneurotic
مشابه: manic-depressive

جمله های نمونه

1. He was almost neurotic about being followed.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او توهم زده بود/خیلی استرس داشت که دارن دنبالش میکنن
|
[ترجمه مهدی صباغ] او به خاطر تحت تعقیب بودن، تقریبا ترسیده بود.
|
[ترجمه گوگل]او تقریباً عصبی بود که تحت تعقیب قرار بگیرد
[ترجمه ترگمان]اون تقریبا نگران این بود که کسی تعقیبش کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He seemed a neurotic, self-obsessed man.
[ترجمه گوگل]او مردی عصبی و خود شیفته به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]اون آدم عصبی و خودخواه به نظر میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The children of overprotective parents are sometimes rather neurotic.
[ترجمه مجتبی پیرانی] بچه های والدینِ خیلی محتاط/سخت گیر/حساس، بعضی وقتا نسبتا استرسی/عصبی هستند
|
[ترجمه گوگل]فرزندان والدین بیش از حد محافظ گاهی اوقات نسبتاً عصبی هستند
[ترجمه ترگمان]کودکانی که از والدین مراقبت می کنند گاهی کمی عصبی و عصبی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She accused him of being a neurotic.
[ترجمه گوگل]او او را به روان رنجور بودن متهم کرد
[ترجمه ترگمان]او را متهم به عصبی بودن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's neurotic about switching lights off at home to save electricity.
[ترجمه گوگل]او در مورد خاموش کردن چراغ های خانه برای صرفه جویی در مصرف برق عصبی است
[ترجمه ترگمان]او عصبی است در مورد چراغ ها در خانه برای صرفه جویی در برق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She's neurotic about her weight - she weighs herself three times a day.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او درمورد وزنش خیلی حساس/استرسیه_ روزی سه بار وزن کِشی میکنه
|
[ترجمه گوگل]او در مورد وزن خود عصبی است - او سه بار در روز خود را وزن می کند
[ترجمه ترگمان]او در مورد وزنش عصبی است - او سه بار روی خودش سنگینی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She became neurotic about keeping the house clean.
[ترجمه گوگل]او در مورد تمیز نگه داشتن خانه عصبی شد
[ترجمه ترگمان]نگران این بود که خانه را تمیز نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Nothing is more distracting than a neurotic boss.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز به اندازه یک رئیس روان رنجور حواس پرت کننده نیست
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بیشتر از یک رئیس عصبی حواس پرت کننده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They are purely private means devised by the neurotic to achieve what is achieved in society by collective effort.
[ترجمه گوگل]آنها ابزارهای کاملا خصوصی هستند که توسط افراد روان رنجور برای دستیابی به آنچه در جامعه با تلاش جمعی به دست می آید ابداع شده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها صرفا به وسیله the برای رسیدن به چیزی که در جامعه به وسیله تلاش جمعی به دست می آید، طراحی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A modest negative association was found between neurotic symptoms and availability of attachment and social integration.
[ترجمه گوگل]یک ارتباط منفی متوسط ​​بین علائم روان رنجور و در دسترس بودن دلبستگی و یکپارچگی اجتماعی یافت شد
[ترجمه ترگمان]یک ارتباط منفی متوسط بین علایم عصبی و در دسترس بودن پیوند و پیوستگی اجتماعی یافت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was a shy, neurotic man who found it difficult to make friends.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او یک مرد خجالتی و استرسی بود که دوست پیداکردن براش مشکل بود
|
[ترجمه گوگل]او مردی خجالتی و عصبی بود که دوست یابی برایش سخت بود
[ترجمه ترگمان]اون یه مرد عصبی و عصبی بود که این مشکل رو پیدا کرد که دوست پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The best producers are cutthroat, competitive, and often neurotic and paranoid.
[ترجمه گوگل]بهترین تولیدکنندگان، رقیب، رقابتی و اغلب عصبی و پارانوئید هستند
[ترجمه ترگمان]بهترین تولید کننده، cutthroat، رقابتی و اغلب عصبی و بدبین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Pop is hysteria, a neurotic symptom of what may well be the last days of Western capitalism.
[ترجمه گوگل]پاپ یک هیستری است، یک نشانه عصبی از آنچه ممکن است آخرین روزهای سرمایه داری غربی باشد
[ترجمه ترگمان]پاپ هیستری است، یک نشانه عصبی از آنچه ممکن است آخرین روزه ای سرمایه داری غرب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some of these are disruptive and maladaptive or neurotic, and as a result they have been closely studied.
[ترجمه گوگل]برخی از اینها مخرب و ناسازگار یا روان رنجور هستند و در نتیجه از نزدیک مورد مطالعه قرار گرفته اند
[ترجمه ترگمان]برخی از اینها مخرب و ناسازگاران یا عصبی هستند، و در نتیجه آن ها به شدت مورد مطالعه قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Burnout often results from a neurotic compulsion to give it all away.
[ترجمه گوگل]فرسودگی شغلی اغلب ناشی از یک اجبار عصبی برای از بین بردن همه چیز است
[ترجمه ترگمان]عصبی بودن اغلب منجر به یک اجبار عصبی برای رها کردن همه چیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادم عصبانی (اسم)
neurotic

نژند (صفت)
upset, dejected, sad, neurotic

عصبی (صفت)
nervous, neurotic, neural, overwrought

دچار اختلال عصبی (صفت)
neurotic

انگلیسی به انگلیسی

• one who suffers from neurosis (psychiatry); anxious person, one who obsesses, overly sensitive person (informal)
of or related to neurosis; affected by neurosis; of the nerves or nerve disease (pathology); nervous, anxious (informal); obsessive (informal)
if someone is neurotic, they continually show a lot of unreasonable anxiety about something.

پیشنهاد کاربران

۱. ( مربوط به ) روان رنجوری. ناشی از روان رنجوری ۲. ( مربوط به ) اعصاب. عصبی ۳. وسواسی ۴. ( شخص ) روان رنجور
مثال:
The children of overprotective parents are sometimes rather neurotic.
بچه هایی که والدینشان حمایت بیش از حد از آنها می کنند گاهی وقتها تا حدودی روان رنجور و عصبی هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

بچه هایی که والدینِ بیش از حد حمایت کننده دارند گاهی وقتها تا حدودی روان رنجور و عصبی هستند.

عصبی، روان پریش.
[روان پزشکی] روان نژند: مربوط به روان نژندی ( نوعی اختلال روانی )
1 - adjective :
مضطرب یا ترسیده ( بدون دلیل )
به عنوان مثال :
He seemed a neurotic, self - obsessed man
2 - noun - countable :
عصبی
به عنوان مثال :
She accused him of being a neurotic
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/neurotic
neurotic ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: روان‏نژند
تعریف: ویژگی فردی که مبتلا به روان‏نژندی است
پراخاشگرانه
عصبی ، کسی که دچار اختلال عصبی هستش
I will not be destroyed by this neurotic woman
Crimes and Misdemeanors 1989🎥
در این حالت واقعیت سنجی از بین نرفته است. اساسی ترین تعارضات درونی یا وقایع زندگی است که موجب بروز اضطراب میشود مثل وسواس فکری

بپرس