arbitrariness


معنی: دلخواهی

جمله های نمونه

1. Court officials were suspected of arbitrariness and personal bias.
[ترجمه مقامات دادگاهی به تبعیض و] مقامات دادگاهی مشکوک به صدور حکم بر اساس تبعیض و خودسری بودند
|
[ترجمه گوگل]مقامات دادگاه مظنون به خودسری و سوگیری شخصی بودند
[ترجمه ترگمان]مقامات دادگاه مظنون به خودسری و جانبداری شخصی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Arbitrariness, malice, or bias are examples of improper considerations.
[ترجمه گوگل]خودسری، سوء نیت یا سوگیری نمونه هایی از ملاحظات نادرست هستند
[ترجمه ترگمان]تعصب، کینه توزی، یا تعصب نمونه هایی از ملاحظات نامناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The arbitrariness of this classification is well illustrated when an individual chooses, for tax purposes, to be regarded as self-employed.
[ترجمه گوگل]دلبخواهی این طبقه‌بندی زمانی به خوبی نشان داده می‌شود که فردی برای اهداف مالیاتی انتخاب می‌کند که به عنوان خوداشتغال در نظر گرفته شود
[ترجمه ترگمان]مستبدانه این طبقه بندی هنگامی که فرد انتخاب می کند، برای اهداف مالیاتی به خوبی نشان داده شده است، که به عنوان خود اشتغالی در نظر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The ground was prepared for a leap into arbitrariness.
[ترجمه گوگل]زمینه برای جهش به سوی خودسری فراهم شد
[ترجمه ترگمان]زمین برای پرش به استبدادی آماده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Consequently, arbitrariness is one of the least of the components of the library media program atmosphere.
[ترجمه گوگل]در نتیجه، خودسری یکی از کمترین مولفه های فضای برنامه رسانه کتابخانه است
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، arbitrariness یکی از حداقل اجزای فضای برنامه رسانه ای کتابخانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Historical experience is partial because of the essential arbitrariness involved in distinguishing one historical event from another.
[ترجمه گوگل]تجربه تاریخی به دلیل دلبخواهی اساسی در تمایز یک رویداد تاریخی از رویداد دیگر جزئی است
[ترجمه ترگمان]تجربه تاریخی به دلیل خودسری و arbitrariness اساسی در تمایز یک رویداد تاریخی از سوی دیگر نسبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The exchange's duty to act fairly means without arbitrariness or capriciousness, and on the basis of relevant considerations.
[ترجمه گوگل]وظیفه بورس برای عمل منصفانه بدون خودسری یا هوسبازی و بر اساس ملاحظات مرتبط است
[ترجمه ترگمان]وظیفه تبادل برای عمل عادلانه به معنای بی arbitrariness یا capriciousness، و براساس ملاحظات مربوطه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Interactionism stresses the arbitrariness of this labelling of some one, or of some action, as criminal.
[ترجمه گوگل]تعامل گرایی بر خودسری این برچسب زدن به یک یا فلان عمل به عنوان مجرمانه تاکید می کند
[ترجمه ترگمان]Interactionism بر the این برچسب از یک یا برخی از عمل، به عنوان مجرم تاکید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. So self - centeredness and arbitrariness have become a trait of the young people.
[ترجمه گوگل]بنابراین خود محوری و خودسری به خصلت جوانان تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]بنابراین خودخواهی و arbitrariness به یک ویژگی افراد جوان تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The principle of pure arbitrariness is a signified integrates with a signifier.
[ترجمه گوگل]اصل دلبخواهی محض مدلولی است که با دال ادغام می شود
[ترجمه ترگمان]اصل of خالص یک مدلول با یک دال ادغام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The very idea of institution---hence of the arbitrariness of the sign---is unthinkable before the possibility of writing and outside of its horizon. (Of Grammatology by Jacques Derrida.
[ترجمه گوگل]خود ایده نهاد --- از این رو خودسری نشانه --- قبل از امکان نوشتن و خارج از افق آن غیر قابل تصور است (از دستور زبان نوشته ژاک دریدا
[ترجمه ترگمان]ایده موسسه - - از آنجا که استبداد این نشانه - - پیش از امکان نوشتن و خارج از افق آن قابل تصور نیست (از Grammatology توسط ژاک دریدا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The experience itself is close releated to arbitrariness and occurrence.
[ترجمه گوگل]خود تجربه ارتباط نزدیکی با خودسری و وقوع دارد
[ترجمه ترگمان]خود تجربه به خودسری و occurrence نزدیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. One enduring belief about the arbitrariness of English idioms is that they are non componential because their idiomatic meanings are not deducible from the meanings of their individual parts.
[ترجمه گوگل]یکی از باورهای پایدار در مورد خودسری اصطلاحات انگلیسی این است که آنها جزئی نیستند زیرا معانی اصطلاحی آنها از معانی تک تک آنها قابل استنتاج نیست
[ترجمه ترگمان]یک باور بادوام درباره the اصطلاحات انگلیسی این است که آن ها non نیستند، زیرا معنای idiomatic آن ها از معانی بخش های فردی آن ها مشتق نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The other side of coin of arbitrariness, namely conventionality.
[ترجمه گوگل]روی دیگر سکه خودسری یعنی قراردادی بودن
[ترجمه ترگمان]جنبه دیگر سکه استبدادی، به نام آیین و رسوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This algorithm gives consideration to the arbitrariness of plane point set.
[ترجمه گوگل]این الگوریتم دلبخواهی مجموعه نقطه صفحه را در نظر می گیرد
[ترجمه ترگمان]این الگوریتم به arbitrariness مجموعه نقطه هواپیما توجه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دلخواهی (اسم)
arbitrariness

تخصصی

[ریاضیات] دلخواهی، اختیاری

انگلیسی به انگلیسی

• despotism, absolutism

پیشنهاد کاربران

خودسر
پیشنهادِ واژه :
" دلبِخواهیدِگی، دلخواهیدِگی" = " Willkuer" ( زبان آلمانی ) = " arbitrariness " ( عَن گلیسی )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

"دلخواه، دلخواهانه" = "wirkuerlich، beliebig" ( زبانِ آلمانی ) =" arbitrarily، arbitrary" ( عَن گلیسی )

خودسرانگی
زورگویی و استبداد
قراردادی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : arbitrariness
✅️ صفت ( adjective ) : arbitrary
✅️ قید ( adverb ) : arbitrarily
خودسری بودن
خودسریّت
دلبخواهی بودن
سلیقه محور
دلبخواهی
بی قاعده
گزافی بودن
صلاحدید
شانسی بودن
مستبدانه
arbitrariness ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: دلبخواهی بودگی
تعریف: یکی از خصوصیت های زبان ناظر بر اینکه بین صورت و معنی نشانه های آن رابطة طبیعی وجود ندارد
خودسری
در علم زبان شناسی به معنای قراردادی است
خودکامگی
دلبخواهی بودن
خودسرانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس