blankly


سرراست، بدون ملاحظه، بکلی، بدون مقصودیامعنی

جمله های نمونه

1. he was staring blankly ahead
با بی حواسی به جلو خود نگاه می کرد.

2. I stared blankly at the paper in front of me.
[ترجمه گوگل]به کاغذ روبروم خیره شدم
[ترجمه ترگمان]به کاغذی که جلوی من بود خیره شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She stared blankly at the brick wall in front of her.
[ترجمه گوگل]مات به دیوار آجری روبرویش خیره شد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به دیوار آجری جلوی او خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Anna stared blankly at the wall.
[ترجمه ترجمه me] انا با گیجی به دیوار نگاه کرد
|
[ترجمه گوگل]آنا مات و مبهوت به دیوار خیره شد
[ترجمه ترگمان]آنا با بی اعتنایی به دیوار خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Jill stared at them blankly, rapt in thought.
[ترجمه گوگل]جیل در حالی که در فکر فرو رفته بود، بی تفاوت به آنها خیره شد
[ترجمه ترگمان]جیل که هاج و واج به آن ها خیره شده بود به آن ها خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her eyes dulled and she gazed blankly.
[ترجمه گوگل]چشمانش مات شده بود و مات نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]چشمانش را باز کرد و مات و مبهوت به او خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He just stared blankly at me.
[ترجمه گوگل]او فقط بی احتیاط به من خیره شد
[ترجمه ترگمان]او فقط به من خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Blankly staring at the print, a visible record of his inner conflict, Sarella reeled forward, arms outstretched.
[ترجمه گوگل]سارلا بی‌درنگ به چاپ خیره شده بود، سابقه‌ای قابل مشاهده از درگیری درونی‌اش، سارلا به جلو خم شد و دست‌هایش را دراز کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که دستش را دراز کرده بود و دست هایش را دراز کرده بود، گیج و مبهوت به آن اثر انگشت خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Forby lay awake but staring blankly at the ceiling.
[ترجمه گوگل]فوربی بیدار دراز کشیده بود، اما بی رمق به سقف خیره شده بود
[ترجمه ترگمان]forby بیدار شده بود اما مات و مبهوت به سقف خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Marcus looked at Pete blankly for a moment.
[ترجمه گوگل]مارکوس برای لحظه ای بی تفاوت به پیت نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]مارکوس برای لحظه ای هاج و واج به پیت نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I stared blankly, his meaning lost.
[ترجمه گوگل]بی تفاوت خیره شدم، معنایش گم شد
[ترجمه ترگمان]من مات و مبهوت به او خیره شدم، منظورش از دست رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. When they had gone, Washington stared blankly into his future.
[ترجمه گوگل]زمانی که آنها رفتند، واشنگتن بی‌پروا به آینده او خیره شد
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها رفته بودند واشنگتن با بی اعتنایی به آینده اش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Kelly switched on the television and stared blankly at the screen as some mindless cops and robbers show unfolded.
[ترجمه گوگل]کلی تلویزیون را روشن کرد و در حالی که نمایش چند پلیس بی فکر و دزد آشکار می شد، بی تفاوت به صفحه نمایش خیره شد
[ترجمه ترگمان]کلی هم تلویزیون را روشن کرده بود و به صفحه تلویزیون خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He walked off and I gazed blankly at the cricket match.
[ترجمه گوگل]او راه افتاد و من با بی تفاوتی به مسابقه کریکت خیره شدم
[ترجمه ترگمان]او از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت به مسابقه کریکت خیره شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• without expression; directly

پیشنهاد کاربران

Stare blankly یعنی بدون هیچ حسی زل زدن به چیزی
مات و مبهوت
blankly یعنی به صورت خالی که قید است
مثال:
1
in a way that is plain and characterized by a lack of decorative or other features.
the suburbs that stretch blankly along the routes out from the city
...
[مشاهده متن کامل]

2
in a way that shows a lack of interest or engagement.
the class looked back blankly
3
in an absolute or blunt manner.
the hospital has blankly refused to carry out tests
Examples of blankly
the hospital has blankly refused to carry out tests
1
به گونه ای که ساده است و با فقدان ویژگی های تزئینی یا دیگر مشخص می شود.
حومه هایی که در امتداد مسیرهای خارج از شهر امتداد دارند
2
به نحوی که نشان دهنده فقدان علاقه یا مشارکت باشد.
کلاس خالی به عقب نگاه کرد
3
به صورت مطلق یا صریح
بیمارستان آشکارا از انجام آزمایش خودداری کرده است
نمونه های خالی
بیمارستان آشکارا از انجام آزمایش خودداری کرده است

بی هوا کاری کردن
without expression, understanding, interest or emotion
گیج
بی حس

بپرس