betrayed

/bəˈtreɪ//bɪˈtreɪ/

(verb transitive) تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به، فاش کردن

جمله های نمونه

1. he betrayed my trust in him
از اعتماد من سو استفاده کرد.

2. he betrayed the neighbor's daughter
او دختر همسایه را از راه به در کرد.

3. he betrayed the organization's secrets
او اسرار سازمان را افشا کرد.

4. he was betrayed by his accomplice
شریک جرمش او را لو داد.

5. he was betrayed by his professed friends
دوستان دروغین به او خیانت کردند.

6. his features betrayed distrust
عدم اعتماد از قیافه اش می بارید.

7. those who betrayed their country
آنان که به کشور خود خیانت کردند

8. a reptilian man who betrayed his friends
مردی موذی که به دوستان خود نارو زد

9. his friend, of all people, betrayed him
در میان همه،کسی که به او خیانت کرد دوستش بود.

10. at the end, however, the man whom he had petted and favored betrayed him
در هر حال مردی که به او لطف و محبت کرده بود آخر به او خیانت کرد.

انگلیسی به انگلیسی

• deceived, mislead; delivered into the hands of the enemy

پیشنهاد کاربران

You betrayed me
تو به من خیانت کردی
نامردی
. I feel betrayed
احساس می کنم درحقم نامردی شده.
لو دادن

بپرس