bloat

/bloʊt//bləʊt/

معنی: نفخ، باد کردن
معانی دیگر: باد کرده، پف کرده، بادکرده شدن یا کردن (از باد یا آب)، نفخ کردن، متورم کردن یا شدن، دستخوش غرور شدن، بادنخوت، نگهداشتن گوشت ماهی از طریق خیساندن در آب نمک و دود دادن و خشکاندن، باددار

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bloats, bloating, bloated
(1) تعریف: to make swollen or distended, as with air or water.
مترادف: distend, inflate, puff, swell
مشابه: bulge, enlarge, expand, stretch

- Fluid bloated her belly and gathered around her heart.
[ترجمه شادی] مایع شکمش ( زن ) را متورم کرده بود و اطراف قلبش انباشته شده بود
|
[ترجمه گوگل] مایع شکمش را نفخ کرد و دور قلبش جمع شد
[ترجمه ترگمان] مایع به شکمش چنگ زد و دور قلبش جمع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to inflate with feelings of vanity or pride.
مترادف: inflate, swell
مشابه: enlarge, expand, stretch

- Success bloated his ego.
[ترجمه شادی] موفقیت نفسش را دچار غرور کرد
|
[ترجمه گوگل] موفقیت نفس او را متورم کرد
[ترجمه ترگمان] موفقیت در وجودش باد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become puffed up; swell.
مترادف: distend, inflate, puff, swell
مشابه: balloon, dilate, enlarge, expand, stretch
اسم ( noun )
مشتقات: bloated (adj.)
(1) تعریف: a disease of sheep and cattle characterized by swelling of the abdomen because of gas.

(2) تعریف: someone or something that is bloated.
مشابه: excess, surfeit, surplus

جمله های نمونه

1. Her body bloated and puffed up till pain seemed to burst out through her skin.
[ترجمه گوگل]بدنش نفخ و پف کرد تا جایی که به نظر می رسید درد از پوستش بیرون زده است
[ترجمه ترگمان]بدنش ورم کرده بود و باد کرده بود تا اینکه درد از پوستش بیرون زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The cow's stomach was bloated from eating the wet fodder.
[ترجمه گوگل]شکم گاو از خوردن علوفه خیس پف کرده بود
[ترجمه ترگمان]شکم گاو از خوردن علیق پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. If I eat it, my stomach bloats up.
[ترجمه مهدی مرسلی] اگر آن را بخورم، شکمم نفخ می کند.
|
[ترجمه گوگل]اگه بخورم شکمم نفخ میکنه
[ترجمه ترگمان]اگر آن را بخورم، شکمم از هم باز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I felt bloated after the huge meal they'd served.
[ترجمه سام] پس از غذای بسیار زیادی که آنها پذیرایی کردند، احساس نفخ کردم.
|
[ترجمه گوگل]بعد از غذای بزرگی که سرو کرده بودند احساس نفخ کردم
[ترجمه ترگمان]بعد از غذایی بزرگ که به آن ها خدمت کرده بودند، ورم کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He suffered from indigestion and bloating.
[ترجمه گوگل]او از سوء هاضمه و نفخ رنج می برد
[ترجمه ترگمان]از سو هاضمه و نفخ شکم رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The great success has bloated her ego to an alarming degree.
[ترجمه گوگل]موفقیت بزرگ، نفس او را تا حد نگران کننده ای متورم کرده است
[ترجمه ترگمان]موفقیت بزرگ غرور او را به میزان هشدار دهنده افزایش داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His face was bloated.
[ترجمه گوگل]صورتش پف کرده بود
[ترجمه ترگمان]صورتش ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I feel really bloated after that meal.
[ترجمه گوگل]بعد از آن غذا واقعاً احساس نفخ می کنم
[ترجمه ترگمان] بعد از اون غذا حس می کنم واقعا ورم کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Not to mention half a ton of bloat, several wagonloads of smuts, and a sackful of matted hair.
[ترجمه گوگل]ناگفته نماند که نیم تن نفخ، چندین گاری خرچنگ و یک گونی موی مات شده
[ترجمه ترگمان]حتی یک تن پف و چند تا موی ژولیده و یک کیسه پر از موهای ژولیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Even their baby is bloated, and wanting more.
[ترجمه گوگل]حتی نوزادشان نفخ کرده و بیشتر می خواهد
[ترجمه ترگمان]حتی بچه شون هم ورم کرده و بیشتر هم می خواد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I feel really bloated. I wish I hadn't eaten so much.
[ترجمه گوگل]واقعا احساس نفخ می کنم کاش اینقدر نخورده بودم
[ترجمه ترگمان] حس می کنم واقعا ورم کرده ای کاش زیاد غذا نخورده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Gobbla, his hugely bloated and eternally hungry Cave Squig would feed well.
[ترجمه گوگل]گوبلا، غار اسکوئیگ بسیار نفخ و همیشه گرسنه او به خوبی تغذیه می کرد
[ترجمه ترگمان]Gobbla، hugely پر باد و ابدی، دهانه غار را به خوبی تغذیه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He fell onto the sofa, his stomach bloated with food.
[ترجمه گوگل]روی مبل افتاد، شکمش از غذا نفخ کرده بود
[ترجمه ترگمان]او روی کاناپه افتاد، معده اش از غذا پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I felt so bloated after Thanksgiving dinner.
[ترجمه گوگل]بعد از شام شکرگزاری احساس نفخ کردم
[ترجمه ترگمان]بعد از شام شکرگزاری خیلی احساس ورم کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. That warlock was a bloated, horned hermaphrodite draped in bilious green skin.
[ترجمه گوگل]آن جنگجو یک هرمافرودیت شاخدار و نفاخ بود که در پوست سبز صفراوی پوشیده شده بود
[ترجمه ترگمان]این جادوگر، یک ماده لزج و شاخ دار بود که در پوست سبز رنگی آراسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نفخ (اسم)
flatus, wind, bloat, distension, emphysema

باد کردن (فعل)
fill, heave, distend, bulge, bag, perk, inflate, bloat, fluff, swell, brag

تخصصی

[علوم دامی] نفغ ؛ اختلالی است در نشخوارکنندگان که معمولاً با تجمع گاز در شکمبه به وجود می آید و باعث اتساع خیلی زیاد شکمبه می شود.

انگلیسی به انگلیسی

• inflate, puff up, balloon, distend

پیشنهاد کاربران

در مهندسی کامپیوتر و ذخیره داده ها �منابع غیر ضروری� / �فضاهایی که بیهوده اشغال شده� / �فضای پِرت� / �پِرت�
چیزی سر دست ماندن/ باد کردن
ورم
نفخ کردن

بپرس