buff

/ˈbəf//bʌf/

معنی: چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، گاو وحشی، جلا، ضربت، ضرب، محکم، از چرم گاومیش، زردنخودی، براق کردن، پرداخت کردن، پرداختن
معانی دیگر: رنگ زرد مایل به قهوه ای، بسیار علاقمند و ماهر (در کاری)، علامه، خوره، (با چرم یا پارچه و غیره) پرداخت کردن، جلا دادن، برق انداختن، صیقل دادن، چرم گاومیش (که ضخیم است و رنگ آن زرد مایل به قهوه ای است)، کت نظامی (از چرم گاومیش)، تکه چوبی که روی آن چرم یا پارچه چسبانده باشند (برای جلا دادن به کار می رود)، جلاگر، رجوع شود به: buffing wheel، چرمی، ضربه (امروزه فقط در عبارت blindman's buff به کار می رود)، پوست انسان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a soft, thick yellow leather made from the buffalo hide or the hide of other animals.
مشابه: chamois, hide, leather

(2) تعریف: a stick or wheel covered with a soft cloth or piece of leather, used for cleaning or polishing.
مشابه: buffer, burnisher, chamois, dauber, polisher, swab

(3) تعریف: a yellowish brown color.
مترادف: tan
مشابه: brown, straw, tawny, yellow

(4) تعریف: (informal) an enthusiast of some hobby, sport, activity, or the like.
مترادف: devotee, enthusiast, nut
مشابه: connoisseur, fan

- She was a foreign film buff.
[ترجمه Delaram] اون خوره فیلم های خارجی بود.
|
[ترجمه رضا لک] اون طرفدار فیلم خارجی بود
|
[ترجمه گوگل] او یک علاقه مند به سینمای خارجی بود
[ترجمه ترگمان] او یک فیلم خارجی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) the naked skin.
مشابه: nude

- He sleeps in the buff.
[ترجمه amir mlk] او برهنه میخوابد
|
[ترجمه گوگل] او در بوفه می خوابد
[ترجمه ترگمان] او در the می خوابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: made of buff leather.
مشابه: leather

(2) تعریف: of or pertaining to the color buff.
مترادف: tan
مشابه: brown, sandy, tawny, yellow, yellowish
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buffs, buffing, buffed
• : تعریف: to clean or polish with a buff stick, buff wheel, or a soft cloth.
مترادف: burnish, polish, shine
مشابه: furbish, rub, wax
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buffs, buffing, buffed
• : تعریف: to lessen the force of; act as a buffer for.
مترادف: mitigate
مشابه: alleviate, alloy, assuage, cushion, deaden, diminish, ease, extenuate, lessen, moderate, palliate, temper

جمله های نمونه

1. a history buff
علامه ی تاریخ

2. in the buff
عریان،لخت و پتی،لخت و عور

3. strip to the buff
(انگلیس - عامیانه) لخت و پتی کردن یا شدن

4. he is a movie buff
او خوره ی سینما است.

5. she was wearing a buff uniform
اونیفورم زرد مایل به قهوه ای به تن داشت.

6. first polish the shoes, then buff them
اول کفش ها را واکس بزن و بعدا برق بیانداز.

7. He took a largish buff envelope from his pocket.
[ترجمه گوگل]او یک پاکت بزرگ از جیبش درآورد
[ترجمه ترگمان]او پاکتی بزرگ و محکم از جیبش بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was wearing a buff uniform.
[ترجمه گوگل]او یونیفرم بوفه پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]اون یه لباس زرد تنش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'm sure I saw him swimming in the buff!
[ترجمه عطیه عیار] مطمئنم دیدمش که داره لخت شنا می کنه
|
[ترجمه گوگل]مطمئنم او را در حال شنا در بوفه دیدم!
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که او را دیدم که در هوا شنا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Judge Lanier is a real film buff.
[ترجمه گوگل]قاضی لانیر یک فیلم دوست واقعی است
[ترجمه ترگمان]قاضی Lanier یک فیلم بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. No buff folders on the desk today.
[ترجمه گوگل]امروز هیچ پوشه‌ای روی میز وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ پوشه های مجازی در حال حاضر روی میز کار نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some manicurists will then buff the nail with a chamois pad to impart a sheen on the finished item.
[ترجمه گوگل]سپس برخی از مانیکوریست‌ها ناخن را با یک پد بابونه صاف می‌کنند تا درخشندگی به محصول تمام شده ببخشند
[ترجمه ترگمان]سپس برخی از manicurists میخ را با یک کیسه چرمی نخودی می کنند تا بر روی آیتم نهایی درخشندگی تولید کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Allow to dry overnight, then buff with a soft cloth.
[ترجمه گوگل]اجازه دهید یک شب خشک شود، سپس با یک پارچه نرم صاف کنید
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید یک شبه خشک شود و سپس با یک پارچه نرم، خشک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. With his slitty eyes and buff torso, he plays Eddie as a guy who probably moves his lips when he reads.
[ترجمه گوگل]او با چشم‌های بریده‌شکل و نیم تنه‌اش، ادی را در نقش مردی بازی می‌کند که احتمالاً هنگام خواندن لب‌هایش را تکان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]با چشمان slitty و هیکل نخودی، ادی را به عنوان کسی که احتمالا وقتی می خواند لب هایش را حرکت می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Describing himself as a history buff, Acosta offers his Web site primarily as a catalyst for further discussion.
[ترجمه گوگل]آکوستا با توصیف خود به عنوان یک علاقه مند به تاریخ، وب سایت خود را در درجه اول به عنوان یک کاتالیزور برای بحث بیشتر ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]آکوستا با توصیف خود به عنوان یک بازی تاریخ، وب سایت خود را به عنوان کاتالیزوری برای بحث بیشتر ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Buff with a stainless-steel polish from time to time to keep the cutlery pristine.
[ترجمه گوگل]برای بکر نگه داشتن کارد و چنگال، هر از چند گاهی با یک پولیش استیل ضد زنگ بمالید
[ترجمه ترگمان]یک گاو آهن ضد زنگ از زمان به زمان تا کارد و چنگال را نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Immature similar, but with whole upperparts mottled buff.
[ترجمه گوگل]نابالغ مشابه، اما با تمام قسمت های رویی گاومیش خالدار
[ترجمه ترگمان]، آماتور، اما با تمام upperparts زرد رنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرم گاومیش (اسم)
buff, buff leather

چرم زرد خوابدار (اسم)
buff

گاو وحشی (اسم)
buff, buffalo

جلا (اسم)
gloss, vermeil, radiation, buff, satin, polish, varnish, burnish, japan, shininess

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

محکم (صفت)
stable, firm, solid, dense, compact, compressed, adamantine, tough, strict, sturdy, strong, tight, tenacious, steel, secure, stout, frozen, substantial, buff, steady, well-set, meaty, pukka, pucka, two-handed

از چرم گاومیش (صفت)
buff

زردنخودی (صفت)
buff

براق کردن (فعل)
shine, buff, polish, glaze

پرداخت کردن (فعل)
scour, pay, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, furbish, spend money

پرداختن (فعل)
score, pay, begin, shell out, reimburse, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, set to, spend money

تخصصی

[نساجی] عملیات پرداخت - صیقل دادن - ضربه گیری - نخودی رنگ - چرم گاومیش

انگلیسی به انگلیسی

• skin of an ox; light yellow color; person who is very interested in or enthusiastic about a particular subject (i.e. history buff)
color a pale yellow
having a light yellow coloring; of or relating to a person who is very interested in or enthusiastic about a particular subject (i.e. history buff)
something that is buff is pale brown.
you can use buff to talk about people who know a lot about a particular subject. for example, someone who is a film buff knows a lot about films; an informal use.

پیشنهاد کاربران

دوستمان نقطه زنی کرد. معنی عامیانه ش میشه بسیار علاقمند به چیزی. مثل:
A history buff : یک عاشق دوآتشه ی تاریخ ( یعنی کسی که خیلی تاریخ میخونه و به مسائل تاریخی علاقه داره، فیلم های تاریخی زیادی میبینه و کتاب هم میخونه )
دوستدار
علاقه مند
Enthusiast
Admirer
Very interested
- خوره
- گاومیش
- پرداخت کردن
- رنگ زرد بژ
- تقویت کردن
خوره
شیفته
مشتاق
علاقه مند
دیوونه چیزی بودن
Buff body
بدن عضلانی
A muscular, well toned, ripped, large built, big and strong body
در بازیهای ویدیویی برای هر چیزی در بازی که تقویت می شود و نسبت به قبل خود بهتر می شود استفاده می کنند و می گویند که فلان چیز باف ( buff ) شده است.
همونطور که دوستان گفتن معنی "خوره" ، "شیفته" و" بسیار علاقه مند" هم میده و میتونه مترادف nerd در نظر گرفته بشه.
Buffing در مدیریت یعنی راه گریز
عضلانی
To be buffed
ضربه گیر بودن، ضد ضربه شدن.
شیفته/ خوره
بسیار علاقه کند و ماهر - خوره چیزی بودن مثلا خوره فیلم بودن ( بسیار به فیلم علاقه داشتن )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس