bureaucratic

/ˌbjʊrəˈkrætɪk//ˌbjʊərəˈkrætɪk/

معنی: وابسته به امور اداری، وابسته به دیوانسالاری
معانی دیگر: وابسته به اداره بازی وکاغذپرانی

جمله های نمونه

1. bureaucratic mazes that waste people's time
پیچ وخم های اداری که وقت مردم را هدر می دهد

2. bureaucratic obstacles
موانع اداری (دیوان سالاری)

3. a bureaucratic bungle
اشتباه کاری اداری

4. Diplomats believe that bureaucratic delays are inevitable.
[ترجمه kiani] دیپلمات ها معتقدند که تاخیر های امور اداری اجتناب ناپذیرند
|
[ترجمه گوگل]دیپلمات ها بر این باورند که تاخیرهای بوروکراتیک اجتناب ناپذیر است
[ترجمه ترگمان]دیپلمات ها بر این باورند که تاخیرات اداری اجتناب ناپذیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The asylum seekers had to contend with continued bureaucratic obstruction.
[ترجمه گوگل]پناهجویان مجبور بودند با انسداد بوروکراسی مداوم مبارزه کنند
[ترجمه ترگمان]seekers مجبور بودند با ممانعت از موانع اداری ادامه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Bureaucratic power has encroached upon the freedom of the individual.
[ترجمه گوگل]قدرت بوروکراتیک به آزادی افراد تجاوز کرده است
[ترجمه ترگمان]قدرت Bureaucratic به آزادی فردی تجاوز کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The report revealed a major bureaucratic muddle.
[ترجمه گوگل]این گزارش یک آشفتگی بزرگ بوروکراتیک را فاش کرد
[ترجمه ترگمان]این گزارش یک سردرگمی عظیم بروکراتیک را آشکار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The report revealed a great deal of bureaucratic inefficiency.
[ترجمه گوگل]این گزارش ناکارآمدی بوروکراسی زیادی را آشکار کرد
[ترجمه ترگمان]این گزارش مقدار زیادی از ناکارآمدی بروکراتیک را آشکار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Is there any way of getting round this bureaucratic bottleneck?
[ترجمه گوگل]آیا راهی برای دور زدن این تنگنای بوروکراتیک وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان]راهی برای دور شدن از این bottleneck هست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The organization is stifled by bureaucratic inertia.
[ترجمه گوگل]سازمان در اثر اینرسی بوروکراتیک خفه شده است
[ترجمه ترگمان]سازمان با رکود اداری سرکوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was a bureaucratic muddle over his appointment.
[ترجمه گوگل]بر سر انتصاب او یک درگیری بوروکراتیک وجود داشت
[ترجمه ترگمان]از این انتصاب گیج و منگ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The department has become a bureaucratic nightmare.
[ترجمه گوگل]این اداره به یک کابوس بوروکراتیک تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]این بخش به یک کابوس بروکراتیک تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The company was inefficient because it was highly bureaucratic.
[ترجمه گوگل]این شرکت ناکارآمد بود زیرا بسیار بروکراتیک بود
[ترجمه ترگمان]این شرکت ناکارآمد بود زیرا بسیار پست بروکراتیک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. At best, what will emerge from this bureaucratic morass is an entirely new paradigm for dealing with cross-border studies.
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، آنچه از این باتلاق بوروکراتیک بیرون خواهد آمد، یک پارادایم کاملاً جدید برای پرداختن به مطالعات فرامرزی است
[ترجمه ترگمان]در بهترین حالت، چیزی که از این شاخه پست بروکراتیک ایجاد خواهد شد، یک پارادایم کاملا جدید برای رسیدگی به مطالعات فرامرزی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وابسته به امور اداری (صفت)
bureaucratic

وابسته به دیوانسالاری (صفت)
bureaucratic

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to a bureaucracy
bureaucratic rules and procedures are complicated and can cause long delays.

پیشنهاد کاربران

خشک و انعطاف ناپذیر، خشک مغز.
دیوانی
صفت به معنای اداری یا سازمانی
در برخی منابع ر شته علوم تربیتی عقلانی - قانونی معنی شده است. مثلا در تحلیل وبر از اقتدار Bureaucratic Authority تحت عنوان اقتدار عقلانی - قانونی شناخته میشود.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : bureaucracy / bureaucrat / bureau
✅️ صفت ( adjective ) : bureaucratic
✅️ قید ( adverb ) : bureaucratically
قانونمداری ، پیرو اصول
کاغذ بازی
بوروکرات
بروکراسی

بپرس