changed


معنی: متغیر، مبدل

جمله های نمونه

1. he changed his article's heading
او عنوان مقاله ی خود را عوض کرد.

2. he changed his name by deed poll
او نام خود را رسما و قانونا عوض کرد.

3. he changed his nationality
او تابعیت خود را عوض کرد.

4. i changed the position of the table
جای میز را عوض کردم.

5. he has changed his politics several times
او چندین بار عقاید سیاسی خود را عوض کرده است.

6. her death changed my philosophy about everything
مرگ او دید مرا درباره ی همه چیز دگرگون کرد.

7. her hatred changed to affection
تنفر او تبدیل به محبت شد.

8. tehran has changed a lot
تهران خیلی عوض شده است.

9. that event changed his outlook on life
آن رویداد بینش او را درباره ی زندگی عوض کرد.

10. abundant rains have changed the valley's visage
باران های فراوان سیمای دره را دگرگون کرده است.

11. an event that changed the course of history
رویدادی که جریان تاریخ را عوض کرد

12. an event that changed the whole current of her life
رویدادی که همه ی مسیر زندگی او را عوض کرد.

13. here bullion is changed into coin
در اینجا شمش تبدیل به سکه می شود.

14. suddenly the weather changed
غفلتا هوا دگرگون شد.

15. the car accident changed her face beyond recognition
تصادف اتومبیل صورتش را آنقدر عوض کرده بود که نمی شد او را شناخت.

16. the shop has changed hands several times
دکان چندین بار صاحب عوض کرده است.

17. the advent of computers changed the world
ظهور کامپیوتر دنیا را دگرگون کرد.

18. a stealthy revolution that has changed every society in the world
انقلاب نهفته ای که همه ی جوامع جهان را دگرگون کرده است

19. from chicago to tehran we changed planes three times
از شیکاگو تا تهران سه بار هواپیما عوض کردیم.

20. the new mayor's reforms have changed the face of the city
اصلاحات شهردار جدید سیمای شهر را عوض کرده است.

21. they were liberal, then they changed over to conservative
آنان لیبرال بودند ولی بعد محافظه کار شدند.

22. he petitioned to have his job changed
درخواست کرد که شغل او عوض شود.

23. the pendulum of public opinion has changed in his favor
گرایش عقاید عامه به سود او تغییر یافته است.

24. after his father's death, hossein is a changed man
حسین پس از فوت پدرش مرد دیگری شده است.

25. at first she agreed; later, however, she changed her mind
در آغاز موافق بود ولی بعدا تغییر عقیده داد.

26. the club also accepted women and accordingly changed its name
باشگاه خانم ها را هم به عضویت پذیرفت و لذا اسم خود را عوض کرد.

27. every time his honesty was questioned he weaseled and changed the subject
هر بار که صداقت او زیر سئوال می رفت او حرف چند پهلو بکار می برد و موضوع را عوض می کرد

مترادف ها

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

مبدل (صفت)
changed, transformed, converted

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : change
✅️ اسم ( noun ) : change / changeability / changer / changeableness / changelessness
✅️ صفت ( adjective ) : changeable / changed / changeless
✅️ قید ( adverb ) : changeably
به معنی تغییر کرده
Adjective :
تغییر کرده
تغییر یافته
متغیر شده

Change به معنی تغییر کردن است و با اضافه کردن ed به آخر کلمه ، میشود تغییر کرده بود

بپرس