confuse

/kənˈfjuːz//kənˈfjuːz/

معنی: دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن
معانی دیگر: درهم و برهم کردن، نامرتب کردن، به هم زدن، ژولیدن (شولیدن)، گوراندن، قاطی پاتی کردن، سر در گم کردن، حواس (کسی را) پرت کردن، مبهوت کردن، مات کردن، سرگشته کردن، عوضی گرفتن، (چیزی را با چیز دیگر) اشتباه کردن، شرمسار کردن، از رو بردن، خجل کردن، پریشان کردن، مغشوش شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confuses, confusing, confused
مشتقات: confusing (adj.), confusedly (adv.), confusedness (n.)
(1) تعریف: to combine in a disordered, unclear way; fail to distinguish between or among.
مترادف: confound, mix, mix up
متضاد: differentiate
مشابه: blur, dizzy, jumble, lump together, mistake, muddle, scramble

- I called her by the wrong name because I confused her with another woman that I know from work.
[ترجمه گوگل] من او را به نام اشتباه صدا کردم زیرا او را با زن دیگری که از سر کار می شناسم اشتباه گرفتم
[ترجمه ترگمان] اسم اشتباه او را صدا زدم، چون او را با یک زن دیگر که از کار می شناختم اشتباه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He confused gratitude with love.
[ترجمه گوگل] قدردانی را با عشق اشتباه گرفت
[ترجمه ترگمان] اون با عشق و عشق قاطی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make obscure or indistinct.
مترادف: befog, blur, muddy, obfuscate, obscure
متضاد: clarify, elucidate, illuminate, simplify
مشابه: becloud, fog, involve, jumble, perplex

- His irrelevant objections merely confused the issue.
[ترجمه گوگل] ایرادات بی ربط او فقط موضوع را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] اعتراض غیر مرتبط او فقط موضوع را سردرگم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to mislead or bewilder.
مترادف: addle, befuddle, bewilder, daze, discombobulate, nonplus
متضاد: enlighten
مشابه: baffle, befog, bother, buffalo, confound, disconcert, dumbfound, evade, fluster, fog, fuddle, mislead, muddle, mystify, obfuscate, perplex, pother, puzzle, stun, stupefy, throw

- These badly written instructions have confused me completely.
[ترجمه گوگل] این دستورالعمل های بد نوشته شده مرا کاملا گیج کرده است
[ترجمه ترگمان] این دستورها بد نوشته شده مرا به کلی گیج کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As she gets more elderly, loud noises and bright lights increasingly confuse her.
[ترجمه گوگل] همانطور که او پیرتر می شود، صداهای بلند و نورهای روشن به طور فزاینده ای او را گیج می کند
[ترجمه ترگمان] هنگامی که او بیشتر مسن می شود، صداهای بلند و نوره ای درخشان به طور فزاینده ای او را گیج می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It confuses me that he wants to change his will--it doesn't make any sense!
[ترجمه گوگل] من را گیج می کند که او می خواهد اراده اش را تغییر دهد - هیچ معنایی ندارد!
[ترجمه ترگمان] گیج می شوم که می خواهد اراده اش را تغییر دهد - با عقل جور در نمی اید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It confused the students when the teacher contradicted herself several times.
[ترجمه گوگل] وقتی معلم چندین بار با خودش مخالفت کرد، دانش‌آموزان را گیج کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی معلم چند بار با خودش مخالفت کرد، دانش آموزان را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. do not confuse him with his brother!
او را با برادرش اشتباه نکن !

2. We tried to confuse the enemy.
[ترجمه گوگل]سعی کردیم دشمن را گیج کنیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم دشمن را گیج کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I often confuse you and your brother.
[ترجمه F_B] من معمولاً تو و برادرت رو با هم اشتباه می گیرم.
|
[ترجمه گوگل]من اغلب تو و برادرت را اشتباه میگیرم
[ترجمه ترگمان]من اغلب تو و برادرت رو گیج می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. People tend to confuse bad decisions with bad luck.
[ترجمه F_B] مردم عادت دارند تصمیم های اشتباه رو با بدشانسی اشتباه می گیرند.
|
[ترجمه گوگل]مردم تمایل دارند تصمیمات بد را با بدشانسی اشتباه بگیرند
[ترجمه ترگمان]افراد تمایل دارند تصمیمات بد را با شانس بد اشتباه بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I always confuse the sisters: they look so alike.
[ترجمه M] من همیشه اون خواهر هارو اشتباه میگیرم؛آن ها خیلی شبیه هم به نظر میرسند
|
[ترجمه گوگل]من همیشه خواهرها را گیج می کنم: آنها خیلی شبیه هم هستند
[ترجمه ترگمان]من همیشه دوخواهر را گیج می کنم؛ آن ها خیلی شبیه هم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I always confuse you with your sister - you look so alike.
[ترجمه M] من همیشه تورو با خواهرت اشتباه میگیرم؛خیلی شبیه هم به نظر میرسید
|
[ترجمه ابوالفضل] من همیشه تو و خواهرت را اشتباه میگیرم شما خیلی شبیه هم هستید
|
[ترجمه گوگل]من همیشه تو را با خواهرت اشتباه می‌گیرم - خیلی شبیه هم هستی
[ترجمه ترگمان]من همیشه تو رو با خواهرت قاطی می کنم - تو خیلی شبیه هم هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I think it's a serious mistake to confuse books with life.
[ترجمه گوگل]به نظر من اشتباه کردن کتاب با زندگی اشتباهی جدی است
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم اشتباه بزرگی است که کتاب ها را با زندگی اشتباه بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The player broke back in order to confuse the opposing players.
[ترجمه گوگل]بازیکن برای گیج کردن بازیکنان حریف عقب نشینی کرد
[ترجمه ترگمان]بازیکن به منظور گیج کردن بازیکنان مخالف باز گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His comments only served to confuse the issue further.
[ترجمه گوگل]نظرات او فقط باعث سردرگمی بیشتر این موضوع شد
[ترجمه ترگمان]نظرات او فقط این مساله را بیشتر گیج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To further confuse the issue, there is an enormous variation in the amount of sleep people feel happy with.
[ترجمه گوگل]برای گیج شدن بیشتر این موضوع، تنوع زیادی در میزان خوابی که افراد از آن احساس خوشحالی می کنند وجود دارد
[ترجمه ترگمان]برای گیج شدن بیشتر این مساله، تنوع بسیار زیادی در میزان خواب مردم وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Be careful not to confuse quantity with quality.
[ترجمه گوگل]مراقب باشید کمیت را با کیفیت اشتباه نگیرید
[ترجمه ترگمان]مراقب باشید که کمیت را با کیفیت اشتباه نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This argument should not be allowed to confuse the issue.
[ترجمه گوگل]نباید اجازه داد این استدلال موضوع را خلط کند
[ترجمه ترگمان]این بحث نباید اجازه اشتباه گرفتن این مساله را داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't confuse the issue.
[ترجمه گوگل]موضوع را با هم اشتباه نگیرید
[ترجمه ترگمان]این مساله را گیج نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't confuse Austria and/with Australia.
[ترجمه F_B] اتریش و استرالیا را با هم اشتباه نگیرید.
|
[ترجمه گوگل]اتریش و/با استرالیا را اشتباه نگیرید
[ترجمه ترگمان]اتریش و استرالیا را گیج نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I sometimes confuse Jane with her sister.
[ترجمه F_B] من بعضی وقت ها جِین و خواهرش را با هم اشتباه می گیرم.
|
[ترجمه گوگل]من گاهی جین را با خواهرش اشتباه میگیرم
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها جین را با خواهرش گیج می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دست پاچه کردن (فعل)
abash, overwhelm, baffle, fluster, confuse, incommode, embarrass, disconcert

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

مغشوش کردن (فعل)
confuse, adulterate, rile, flummox, mix up, unsettle, disorder, disarrange

سراسیمه کردن (فعل)
confuse, stun, agitate, confound, disconcert

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

گیر انداختن (فعل)
knot, confuse, involve, circumvent, enmesh, entangle, embrangle, mesh

در جواب عاجز کردن (فعل)
confuse, flummox

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

باهم اشتباه کردن (فعل)
confuse

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

اسیمه کردن (فعل)
confuse

انگلیسی به انگلیسی

• embarrass; bewilder; mix up
if you confuse two things, you get them mixed up, so that you think one is the other.
to confuse someone means to make it difficult for them to know what to do.
to confuse a situation means to make it more complicated or difficult to understand.

پیشنهاد کاربران

اشتباه گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confuse
✅️ اسم ( noun ) : confusion
✅️ صفت ( adjective ) : confusing / confused
✅️ قید ( adverb ) : confusingly / confusedly
[ذهن، افکار، حافظه] مختل کردن
[مسائل و غیره] در هم آمیختن، قاتی کردن
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
سردرگم
اشتباه گرفتن
I'm sorry, you must be confusing me with someone else, that's not my name
متاسفم شما باید من رو با کس دیگر اشتباه گرفته باشید . اسم من این نیست.
گمراه کردن
اشتباه گرفتن
Don't confuse these letters with each other
گیج شدن قاطی کردن اشتباه گرفتن
My sister was . . . . by . . . . . . Problems
خلط کردن
do not underestand clear
قاطی کردن
( Unable to think clealy :confused ( adj
اشتباه گرفتن

گیج کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس