cheeks


معنی: عارض

جمله های نمونه

1. cavernous cheeks
گونه های گود افتاده

2. her cheeks were aglow with anger
گونه هایش از خشم برافروخته بود.

3. her cheeks were like roses
گونه های او مثل گل سرخ بودند.

4. his cheeks were stinging from the teacher's slaps
گونه هایش از سیلی های معلم می سوخت.

5. hollow cheeks
گونه های گود افتاده

6. meaty cheeks
گونه های گوشتالو

7. sunken cheeks
گونه های گود افتاده

8. dust your cheeks gently with this powder
این پودر را ملایم به گونه هایت بزن.

9. her rosy cheeks had been blanched by the cold
سرما گونه های سرخش را بی رنگ کرده بود.

10. her rubicund cheeks
گونه های سرخ او

11. the baby's cheeks glowed with health
سلامتی در گونه های کودک می درخشید.

12. the florid cheeks of mehri's children
گونه های گلگون بچه های مهری

13. the red cheeks of that blue-eyed baby
لپ های قرمز آن کودک چشم آبی

14. pari powdered her cheeks
پری به گونه های خود پودر زد.

15. the child's rosy cheeks
گونه های سرخ کودک

16. the feverish baby's cheeks were flushed
گونه های کودک تب دار گل انداخته بودند.

17. ramin puffed out his cheeks and pretended he was fat
رامین باد در لپ های خود انداخت و وانمود کرد که چاق است.

18. tears coursed down her cheeks
اشک از گونه هایش سرازیر شد.

19. tears rained down her cheeks
اشک از گونه های او سرازیر شد.

20. tears rolled down her cheeks
اشک از گونه هایش جاری شد.

21. the baby had rosy cheeks
کودک لپ های گلگونی داشت.

22. the baby has fat cheeks
بچه گونه های گوشتالو دارد.

23. the baby's round red cheeks
گونه های گوشتالود سرخ کودک

24. the cold made my cheeks tingle
سرما گونه هایم را به سوزش آورد.

25. the glow of her cheeks
سرخی و طراوت گونه های او

26. the highlights on the cheeks
درخشندگی گونه ها

27. when she smiles her cheeks become dimpled
وقتی لبخند می زند لپ هایش چال می افتد.

28. the healthy color in his cheeks
رنگ حاکی از سلامتی گونه های او

29. happiness heightened the ruddiness of her cheeks
خوشحالی سرخی گونه های او را بیشتر کرد.

30. his father kissed him on both cheeks
پدرش هردو گونه ی او را بوسید.

31. as soon as he saw her his cheeks colored
تا او را دید گونه هایش سرخ شد.

32. he'd lost a little color from his cheeks
سرخی گونه هایش قدری کم شده بود.

33. she dinted her sharp nails into her own cheeks
او ناخن های تیز خود را در گونه های خود فرو کرد.

34. she had put a dab of rouge on her cheeks
او یک کمی سرخاب به گونه های خود زده بود.

35. i still remember the prickle of my father's beard on my cheeks
هنوز (احساس) زبری ریش پدرم بر روی گونه هایم را به یاد دارم.

مترادف ها

عارض (اسم)
plaintiff, complainant, cheeks

پیشنهاد کاربران

بپرس