expedient

/ɪkˈspiːdiənt//ɪkˈspiːdiənt/

معنی: مناسب، مقتضی، تهورامیز
معانی دیگر: سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: suitable or advantageous for the purpose or in the circumstances.
مترادف: advantageous, appropriate, convenient, fitting, suitable
متضاد: inexpedient
مشابه: handy, helpful, practical, useful

- Using staples wasn't the proper way to fix the hem, but it was expedient.
[ترجمه گوگل] استفاده از منگنه راه مناسبی برای رفع سجاف نبود، اما به مصلحت بود
[ترجمه ترگمان] استفاده از زره برای درست کردن لبه، مناسب نبود، اما این چاره ای بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: advantageous to oneself and often morally questionable.
مشابه: advantageous, self-serving, selfish, useful

- Saunders was a rival, and it was expedient to remove him.
[ترجمه گوگل] ساندرز یک رقیب بود و حذف او به مصلحت بود
[ترجمه ترگمان] ساندرز \"یه رقیب بوده و\" باید اونو از بین ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: expediently (adv.)
(1) تعریف: that which serves the purpose; means to an end.
مترادف: means, measures, vehicle
مشابه: method, stratagem, tactic, way

(2) تعریف: a means used in an emergency, and not necessarily the best one that could be used; contrivance.
مترادف: improvisation, makeshift, stopgap
مشابه: contrivance

جمله های نمونه

1. he found it expedient to sacrifice the unborn child to save the mother
ناگزیر شد برای نجات مادر کودک زاده نشده ی او را فدا کند.

2. the president did not find it expedient to attend the meeting
رئیس جمهور صلاح ندانست که در جلسه حضور یابد.

3. Too fond of the right to pursue the expedient.
[ترجمه گوگل]بیش از حد به حق تعقیب مصلحت
[ترجمه ترگمان]بیش از حد به این کار علاقه داشت که این تدبیر را دنبال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The government found it expedient to relax censorship a little.
[ترجمه گوگل]دولت مصلحت دید که سانسور را کمی کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]دولت آن را مصلحت دید اندکی سانسور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This solution is politically expedient but may well cause long-term problems.
[ترجمه گوگل]این راه حل از نظر سیاسی مصلحتی است اما ممکن است مشکلات درازمدت ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]این راه حل از نظر سیاسی مناسب است اما ممکن است به خوبی مشکلات بلندمدتی ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Surgical waiting lists were reduced by the simple expedient of striking off all patients awaiting varicose vein operations.
[ترجمه گوگل]لیست انتظار جراحی با یک مصلحت ساده حذف همه بیمارانی که منتظر عمل واریس بودند کاهش یافت
[ترجمه ترگمان]لیست های انتظار جراحی به روش ساده هجوم به تمام بیمارانی که انتظار عملیات های رگ را دارند، کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is expedient that he should go.
[ترجمه گوگل]مصلحت است که برود
[ترجمه ترگمان]لازم است که او برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I cut my purchases dramatically by the simple expedient of destroying my credit cards.
[ترجمه گوگل]من خریدهایم را به‌طور چشمگیری کاهش دادم، به‌منظور ساده از بین بردن کارت‌های اعتباری‌ام
[ترجمه ترگمان]با استفاده از طرح ساده ای که برای نابود کردن کارت های اعتباری من به طور نمایشی انجام داده بود، purchases را به صورت dramatically بریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Moore escaped by the simple expedient of lying down in a clump of grass.
[ترجمه گوگل]مور با مصلحت ساده دراز کشیدن در یک توده علف فرار کرد
[ترجمه ترگمان]مور با تدبیر ساده ای برای دراز کشیدن در یک دسته علف فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The disease was controlled by the simple expedient of not allowing anyone to leave the city.
[ترجمه گوگل]این بیماری با یک مصلحت ساده کنترل می شد که اجازه نمی داد کسی شهر را ترک کند
[ترجمه ترگمان]این بیماری با تدبیر ساده ای که به هیچ کس اجازه خروج از شهر را نمی داد، کنترل می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is expedient that he should retire at once.
[ترجمه گوگل]مصلحت است که فورا بازنشسته شود
[ترجمه ترگمان]این چاره ای نیست که او فورا از این کار منصرف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The management has taken a series of expedient measures to improve the company's financial situation.
[ترجمه گوگل]مدیریت یک سری اقدامات مصلحت آمیز برای بهبود وضعیت مالی شرکت انجام داده است
[ترجمه ترگمان]مدیریت یک سری اقدامات مقتضی برای بهبود وضعیت مالی شرکت انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It was expedient to retire gracefully.
[ترجمه گوگل]مصلحت بود که با ظرافت بازنشسته شوم
[ترجمه ترگمان]این کار لازم بود که با وقار و متانت حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It may, therefore, be expedient on certain occasions to utilise taped material in a more selective manner.
[ترجمه گوگل]بنابراین، ممکن است در مواقع خاص استفاده از مواد نواری به شیوه ای انتخابی تر به مصلحت باشد
[ترجمه ترگمان]بنابراین ممکن است در برخی مواقع لازم باشد از مواد ضبط شده در یک روش انتخابی استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It is expedient to reduce unnecessary expenditure.
[ترجمه گوگل]کاهش هزینه های غیر ضروری به مصلحت است
[ترجمه ترگمان]لازم است که هزینه های غیر ضروری را کاهش دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

مقتضی (صفت)
appropriate, fit, suitable, material, meet, just, advisable, due, expedient, exigible

تهورامیز (صفت)
expedient

تخصصی

[حقوق] مصلحت آمیز، مقرون به صلح (یا صواب)، مقتضی، تدبیر، صلاحدید

انگلیسی به انگلیسی

• means to an end; resource
advantageous, beneficial, worthwhile
an expedient is an action that achieves a particular purpose, but may not be morally acceptable; a formal word.
if it is expedient to do something, it is useful or convenient to do it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : expediency / expedient
صفت ( adjective ) : expedient
قید ( adverb ) : expediently
اقتضا
مصلحت - راه دررو
مصلحت اندیش
راهکار
چیز مصلحت آمیز
مقتضی
و
مصلحت آمیز
و
بعضی مواقع غیر منصفانه
تدبیر
It is expedient to do our best
مصلحت به انجام به صلاح خودمان

بپرس