fall to pieces


معنی: فرو ریختن

مترادف ها

فرو ریختن (فعل)
founder, cave, disintegrate, crumble, collapse, pour down, fall in, fall to pieces, tumble down

پیشنهاد کاربران

fall to bits
fall to pieces
fall apart
باهم معادل هستند
یعنی خراب شدن ( starting to break )
درب و داغون شدن
مثال:
All my clothes are falling to pieces
منهدم شدن
نابود شدن
در هم ریختن. درهم شکستن
داغون شدن، از کار افتادن، از هم پاشیدن، آشفته و پریشان شدن از نظر عاطفی

بپرس