fighting

/ˈfaɪ.t̬ɪŋ//ˈfaɪ.t̬ɪŋ/

معنی: مبارز، مجاهد
معانی دیگر: جنگی، جنگجو، جنگیدن، اماده جنگ

جمله های نمونه

1. fighting in the air and at sea
جنگیدن در هوا و دریا

2. fighting was still going on in our city, but elsewhere peace had returned
در شهر ما زد و خورد ادامه داشت ولی در جاهای دیگر آرامش دوباره برقرار شده بود.

3. fighting talk (or words)
(عامیانه) حرف ستیز آمیز،حرفی که از آن بوی جنگ می آید

4. fierce fighting
جنگ وحشیانه

5. a fighting chance
احتمال کم (به بردن یا موفقیت)،روزنه ی امید

6. auxiliary fire fighting groups arrived in time
گروه های کمکی آتش نشانان به موقع سر رسیدند.

7. children were fighting in the street
بچه ها در خیابان دعوا می کردند.

8. ideas worth fighting for
عقایدی که ارزش جنگیدن را دارند

9. they were fighting against heavy odds
آنها در شرایط سختی می جنگیدند.

10. much of the fighting took place on the beach
بیشتر نبردها در ساحل اتفاق افتاد.

11. a government scheme for fighting illiteracy
تدبیر دولت برای پیکار با بیسوادی

12. a proactive approach to fighting drug addiction
روش کنشگرایانه در پیکار با اعتیاد به مواد مخدر

13. the new guidelines for fighting addiction
دستورالعمل های جدید برای مبارزه با اعتیاد

14. they were all tough fighting men
آنان همه جنگجویان سرسختی بودند.

15. they will end up fighting
کارشان به دعوا خواهد رسید.

16. the potency of religious faith in fighting fear and anxiety
توانایی ایمان مذهبی در مبارزه با ترس و نگرانی

17. he organized the army into a modern fighting machine
او ارتش را به صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.

18. much headway has recently been made in fighting illiteracy
در پیکار با بی سوادی اخیرا پیشرفت زیادی حاصل شده است.

19. with his fiery words he tried to goad the soldiers into fighting
با سخنان آتشین خود کوشید سربازان را به جنگ برانگیزد.

20. The government is fighting a rearguard action against the mass of public opinion.
[ترجمه گوگل]دولت در حال مبارزه با یک اقدام عقب نشینی علیه توده افکار عمومی است
[ترجمه ترگمان]دولت در حال مبارزه با یک اقدام rearguard علیه جرم افکار عمومی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Soldiers from the two armies stopped fighting and fraternized.
[ترجمه گوگل]سربازان دو ارتش از جنگ دست کشیدند و با هم برادری کردند
[ترجمه ترگمان]سربازان از دو طرف با هم دعوا کردند و دست برادری به هم دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The fighting escalated into a full-scale war.
[ترجمه گوگل]نبرد به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]جنگ به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I was not averse to fighting with any boy who challenged me.
[ترجمه گوگل]من از دعوا با هیچ پسری که مرا به چالش می کشید مخالف نبودم
[ترجمه ترگمان]با هر پسری که مرا به مبارزه دعوت می کرد مخالف نبودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The army were still fighting in spite of heavy casualties.
[ترجمه گوگل]ارتش با وجود تلفات سنگین همچنان در حال جنگ بود
[ترجمه ترگمان]ارتش با وجود تلفات سنگین هنوز درگیر جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He is fighting extradition to Hong Kong to face trial on fraud charges.
[ترجمه گوگل]او با استرداد به هنگ کنگ مبارزه می کند تا به اتهام کلاهبرداری محاکمه شود
[ترجمه ترگمان]او در حال مبارزه با استرداد مجرمین به هنگ کنگ است تا با اتهامات مربوط به کلاهبرداری محاکمه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. When he started fighting, it took four police officers to restrain him.
[ترجمه گوگل]وقتی او شروع به درگیری کرد، چهار افسر پلیس طول کشید تا او را مهار کنند
[ترجمه ترگمان]وقتی شروع به جنگ کرد، چهار افسر پلیس را گرفت تا او را مهار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مبارز (صفت)
adversary, combatant, fighting, defiant, combative

مجاهد (صفت)
fighting, zealous, striving

انگلیسی به انگلیسی

• militant, combative, warlike
combat, battle

پیشنهاد کاربران

پیکارش
( Peykāresh )
�پیکار� ( fight ) و �‍ِش� ( ing )
جنگجو
فایتینگ. . . به معنی موافق باش : )
سختی کار یا راهی را به جان خریدن
جدل [در جایگاه اسم] /
این کلمه هم اسمه، هم صفت، هم فعل
مبارز با، در مصاف، در جنگ/نبرد/پیکار/ستیز/محاربه/حرب با، جنگنده با
Spanish troops fighting the Dutch = سربازان اسپانیایی مبارز با هلندی ها
دعوا ، جنگ

بپرس